۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه
عالم نسوان

... تفاوت ما با زن های خارجه اینست که آنها در موقع بیرون رفتن از منزل دندانهایشان دیگر کار نمیکند و فقط با دو دست کار میکنند ولی ما بیچاره ها برای نگاهداشتن چادر که مایه آبرویمان است اجناس خود را که خریده ایم زیر دو بغل گذارده و دو طرف چادر را با دندان خود گرفته راه میرویم. در اینصورت معلوم است چه رویت و حالتی داریم.
وای اگر زمستان هم باشد, آب دماغمان هم جاری میشود و باید یکنفر را صدا بزنیم دماغمانرا بگیرد. با این وضع افتضاح بیرون میرویم, اما جای شکرش باقی است که کسی ما را نمی شناسد ...
قسمت دیگر بیرون رفتن از خانه برای رفتن به خانه های فالچیها و رمالان و دعا نویسان است که دائمآ مثل خط زنجیر سیاهی باین خانه ها ایاب و ذهاب میکنیم و چقدر خوشحال هستم از اینکه بواسطه این چادر اغلب در این خانه ها چندین نفر از دوستان و خویشان میایند و هم دیگر را نمیشناسیم و این عمل زشت ما در خفا میماند. حالا یکعده برای گرفتن دعای سفید بختی از برای خود و سیاه روزی دیگری میرویم, یکدسته برای خبر گرفتن از آتیه و گذشته و آگاهی از بخت و اقبال و ستاره خود میرویم, یکعده هم برای دعای بی وقتی و نظر قربانی بجهت اطفال که یا گریه میکنند و یا از خواب میپرند و یا غش مینمایند. بیچاره زن هر چه میزاید از ما بهتران برده و یا نمیگیرد و حالا یک دعای مجرب میخواهد که بچه اش بماند ! ...
فصلنامه عالم نسوان
شماره سوم سال دهم سال 1308 / 1930 میلادی
۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه
جشن فانوس ها

یک ماشین پلیس جلو جلو میرفت تا از حرکت ماشین ها به داخل خیابان هائی که بچه ها در آن ها راه پیمائی میکردند جلوگیری کند. جمیعت به آهستگی در خیابان ها حرکت میکرد حدودآ سیصد نفری میشدند. هر از گاهی گروهی از بچه ها سرودی می خواندند. به حدی از رقص نور در فانوس هایشان شاد بودند که چشم ها شان مثل شیطانک ها در تاریکی برق میزد. سر از پا نمی شناختند اما به تذکر های خانم مربی که مرتب میگفت اهسته تر بروند یا صف را رعایت کنند توجه میکردند.
بچه ها همگی در چمن میان پارک بدوریک نوازنده گیتار حلقه زدند. ورقه های سرود را بین خودشان و پدر و مادر ها که عقبتر ایستاده بودند تقسیم کردند. مدتی به آواز و سرود گذشت...
من با فانوسم میروم
و فانوسم با من است
آن بالا ستاره گان می درخشند
در این پائین ما ایم که درخشانیم ....
....
کوچکتر ها که در کالسکه در کنار پدر و مادر ها بودند به نوای گرم سرود ها گوش میدادند و عجیب بود که آرام بودند. هوا, هوای خنک اواسط پائیز بود و درختان سیاه وخزه بسته, آسمان سیاه و مهتابی. حتی یک لکه ابر در اسمان پیدا نبود. عجب شانسی داشتند این شیطانک ها ... من به یاد چراغ کوچک خودم افتادم که سبز بود ونقش همه دنیا را داشت و در آن شب مدتها بود که خاموش شده بود ...
بعد از سرود خوانی مادران خوراکی های خودشان را در گوشه ای آماده تقدیم به دیگران کرد. به این ترتیب ساعتی هم به نوشیدن چای های گوناگون و قهوه و بیسکویت های خانگی گذشت و در این فرصت بچه ها دلی از عذا در آوردند. بعد از آن بمرور خدا حافظی کرده و گروه گروه به خانه ها باز گشتند.
از نظر من جشن فانوس ها زیباترین جشن رایج در میان مردم آلمان است که از دیر بازدر این سرزمین به یادگار مانده و امروزه تنها کودکان آن را با کمک بزرگ تر ها اجرا میکنند. جالب اینجاست که چنین سنت هائی مانند جشن فانوس یا جشن افروختن آتش درنزدیکی عید پاک بدون کمترین بحث در پیرامون آن و یا آگاهی از خاستگاه آن بصورت کاملآ ساده و بی آلایش انجام میگیرد.
۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه
۱۳۸۷ آبان ۱۴, سهشنبه
هایده احمدزاده : "My Life as A Persian Ballerina"
برای خواندن ادامه مطلب ودیدن عکس هائی خاطره انگیز درتاریخچه رقص معاصرایران به این سایت مراجعه کنید:
۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه
روز بادبادک ها
چی امروزه ؟ وای خدا! چطور میتونستم روز به این قشنگی رو فراموش کنم !
دستپاچه شدم و روی ساعت نگاه کردم.
خب عیبی نداره ! قشنگم , خوبه که تو امروز دیرتر به مدرسه میری تا اون موقع
حتمآ یکی از مغازه ها که میتونیم ازش بادبادک بخریم باز میکنه.
در مدرسه همه بچه ها بادبادک به دست شلوغ و پلوغ میکردند و شوق داشتند که هر چه زودتر با مربی ها بطرف پارک مجاور براه بیفتند وقتی ستاره به قیل و قال ملحق شد خداحافظی کردم و به راه افتادم.
یکی از همان روز های سرد و آفتابی و هزار رنگ شهر بود. آسمان آبی آبی درختان زرد و قرمز...
در دلم بادبادک ها یکی یکی بلند می شدند ,همان لبخند همیشگی و همان دم و گوش جنباندن ...
بروی پشت بام می آمدیم.عمویم کاغذ و نی ها را میاورد و من سریش و قیچی و قرقره را.در آفتاب بعد از ظهر مینشستیم و ۲¸۳ تا بادبادک در اندازه های مختلف درست میکردیم آرام و با حوصله همه را برایم توضیح میداد هر سال از نو انگاری بار اولیست که تعریف میکند. یکی از بادبادک ها را خودش نقاشی میکرد شبیه همان صورت های چینی که روی کاسه های لاجوردی مرمتشان میکرد.
یکی را امتحانی بلند میکرد و اگر خوب بالا میرفت به دستم میداد و میرفت.
بعد از آن چشم من بودم و لبخند قشنگترین صورتک روی اسمان با گوشواره هایش.
هر باز که بادی زیر پرش می افتاد انگاری دل خودم بود که به جای او به نخ قرقره وصل بود و هُرهُر روی باد سر میخورد.
صاحب بعضی ها را میشناختم و گاهی بادبادک من میتوانست برای آنها سری تکان بدهد.
یادم هست بلندترین بادباک را که دنباله های زیبائی داشت کمی دورتر از منزل ما بود و من صاحبش را نمیشناختم. در جائی از پشت مسجد بهائی ها به آسمان میرفت.
وقتی باد آرام و یکنواخت میوزید.همه شان در یک حالت می ایستادند. بالاترین آنها پرغرورترینشان بود.
لحظات عجیبی بودند.ما یکدیگر را در چهره بادبادک هامان میدیم از دور وچه از نزدیک. مانند نفرات یک ناوگان سبک هوائی لبخند زنان و دم جنبان. دلمان هُُرهُر سر میخورد می لغزید و تند میزد.
غروب که هوا تاریک میشد و از بام ها پائین می امدیم به سراغ هم میرفتیم چهره هامان سراسر سرخ. لبخند به لب وسراپا شور برای تعریف هنرنمائی ها. انگار که بعد ازاجرای آکروبات از اسمان به زمین رسیده بودیم.
بعضی ها درگیر جنگ هوائی شده بودند و ارغوانی بودند و نفس ها شان بریده بود ...
از حرکت ایستادم. توان رفتم ندارم. کنار خیابان روی دیوار کوتاهی نشستم. در کنارم مجسمه مردی غول پیکر با نیزه ای بلند اژدهائی را که سخت به پا هایش پبیچیده بود زخم میزد.
خیابانی پر از درخت.
اینجا نشسته ام و باد برگ رنگین بر سرو رویم میپاشد. بادبادک ها در پروازند و یاد یاران در دلم سرودی می خواند.
سبکی این روز سرد بر سینه ام سنگینی میکند ... چه بر آنان گذشته ... چه بر ما گذشت ... اکنون کجایند آن سبکبالان محنت کشیده ...
۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه
قمرالملوک وزیری
هوشنگ فراهانی
خیرالنسأ از مرثیه خوانان و روضه خوانان حرم ناصری بود و ملقب به افتخارالذّاکرین گردید.
آواز خواندن به تقلید از صدای مادربزرگ قمر را به خواندن علاقمند کرد؛ قمر میگوید: «من مدیون همان تربیت اولیّه خود هستم। چون خواندن همراه با مادربزرگ به من جرأت خوانندگی در حضور جمع را داد.
اوّلین بار قمر در مجلسی با مرتضی خان نی داوود نوازندۀ تار آشنا شد. مرتضی خان متوجّه میشود که صدای قمر از کیفیّت و توانایی بسیار بالایی بر خوردار است و همین توجّه باعث برخورداری قمر از تعلیمات مرتضی خان نی داود میگردد. این آشنایی باعث میشود که وی توسط مرتضی خان نی داوود به جامعۀ هنری و نیز به مردم معرفی چرا که بعدها قمر به همراهی تار مرتضی خان نی داود کنسرتهای متعددی در تهران و شهرستانها بر گزار میکند و بزودی به شهرت میرسد.
رضا قلی خان نوروزی یکی دیگر از خوانندگان اواخر عصر قاجار بودوچون در نظمیّه کار میکرد به رضا قلی خان نظمیّه معروف بود. قمر مدّتی از تعلیمات وی نیز بهره مند شده بود.
قمراز طریق صفحات قدیم با صدای طاهرزاده آشنا شده و بسیار تحت تأثیر سیّد حسین طاهرزاده ردیف دان و خوانندۀ آن دوران قرار میگیرد و عینا" صدای طاهرزاده را تقلید میکرد و میخواند.
برای اوّلین بار در سال 1304 نوای موسیقی از طریق کمپانیhis master voice کمپانی معروف انگلیسی ضبط شد وصفحات آن بعد از سال 1306 به بازار آمد. پس از آن نیز کمپانی های پولیفون و بدافون نیز صفحات از صدای قمر و روح انگیز و... تهیه نمودند که این صفحات در سال 1312 به ایران رسید .
قمر هنرمندی بود آزاده و سخاوتمند و شاید کمتر زنی به ثروت و شهرتی که او در عصر خویش به دست آورده بود رسیده باشد وی زنی نیک سیرت و نوع دوست بود. از فقرا و مستمندان دستگیری میکرد و به خانواده های تنگدست و پریشان کمک میکرد. در شبهای نوروز همۀ مایحتاج خانواده های بی بضاعت و بی سرپناه را مهیّا میکرد از شادی مستمندان شاد و از اندوهشان در غم واندوه بود.
قمر اوّلین کنسرت خود را در سال 1310 به منظور افتتاح یک سینما در همدان اجراء کرد دراین سفر وی به دیدار عارف قزوینی مجاهد مشروطه خواه و شاعر و ترانه سرا ی نامی ایران رسید.
در سال 1313 قمر به کرمانشاه رفته و همراه با تار مرتضی خان نی داود دوّمین کنسرت خود را در این شهر به اجرا میگذارد و نیزکنسرتی همراه با موسی خان معروفی (از شاگردان کلنل علینقی وزیری و درویش خان) در رشت برگزار میکند. موسی خان معروفی در این باره میگوید: «با اینکه بهاء بلیط پنج یا دو تومان بوده و هنگام باز گشت از رشت هیچ کدام ما هیچ پولی نداشتیم زیرا خانم قمر درآمد حاصله از کنسرت را به زنهایی که در شالیزار برنج میکاشتند بخشید ». او هر چه داشت به مردم فقیر و بی بضاعت بخشید. معروف بود که عدّه ای به خوانندگان زن سفارش می کردند به جمع آوری مال و ثروت بکوشید تا مثل قمر دچار فقر و ناداری نشوید!
از حدود سالهای 1326 تا 1332 نیز کنسرتهائی با «برادران معارفی» ناصر و مسعود معارفی در شهرهای مشهد و بروجرد به اجراء در آورد. از زمان تأسیس رادیو از سال 1319 اوّلین خوانندگان و نوازندگانی که با رادیو همکاری داشتند عبارت بودند از: «حبیب سماعی» نوازندۀ سنتور «ابوالحسن صبا»، «ابراهیم منصوری»، «مهدی خالدی» نوازندۀ ویولن «مرتضی نی داود»، «عبدالحسین شهنازی»، «موسی معروفی»، نوازندۀ تار «مرتضی محجوبی»، «جواد معروفی» نوازندۀ پیانو«حسین تهرانی»، «تاج اصفهانی»، « ادیب خوانساری»، « بدیع زاده» و قمر الملوک وزیری و روح انگیز نیز به عنوان خواننده.
ساسان سپنتا می نویسد: «در زمان تصدی مشیر همایون شهردار به ریاست موسیقی در سالهای 1331 نواری از برنامه های قمر و همنوازی تار و ویولن برادران معارفی دررادیو ضبط شد،که متأسفانه بعدها آنها را پاک میکنند، اتفاقاً این دوران، دوران پختگی قمر در آواز بود که این آثار میتوانست یادگار با ارزشی از آن دوران باشد.»
کسانیکه برای قمر آهنگ ساخته اند: «مرتضی خان نی داود؛ امیر جاهد؛ علی اکبر شهنازی و موسی نی داود»نوازندگان نیز معمولاً عبارت بودند از:«تار، مرتضی خان نی داود»؛ «سه تار ارسلان درگاهی»؛ «پیانو، مرتضی خان محجوبی»؛ «ویلن حسین یاحقّی»؛ « تار موسی خان معروفی » اشعار تصانیف نیز از شعرایی همچون «ملک الشعراء بهار»؛ «محمّد علی امیر جاهد»، «ایرج میرزا» «پژمان بختیاری» ؛ «مؤید ثابتی»؛ «نیّرسینا» و «وحید دستگردی» بوده است.
بانو قمرالملوک وزیری یکی از هنرمندانی بود که هنرش را ارزانی اشکها و خنده های مردم خویش نمود و در نهایت فقر و تنگدستی جان سپرد.
۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه
تاريخ ايران، تاريخ استمراراست نه گسست
لقمان - يکی از موضوعاتی که شما وارد فضای روشنفکری ايران کرده ايد، پرداختن به نقد تجدّد پيش از نقد سنّت است। اين تجدّد چه ويژگی هايی دارد که شما نقد آن را مقدّم بر نقد سنّت می دانيد؟

شما در آن کتاب با نقل از سخن معروف کروچه که می گويد: «هر تاريخی، تاريخ معاصر است।» می افزائيد: «نقش مورخ در گزينش اسناد تاريخ، هر متن تاريخی را به روايتی معاصر و شخصی از تاريخ بدل می کند।» شما تا چه حد با اين گزاره درباره ی تاريخ نويسی موافقيد؟
لقمان - پژوهشگری که وارد حيطه ی تحقيق و تفحص درباره ی تاريخ ايران می شود، نه می تواند و نه بايد از الگوهای غربی استفاده کند و از سوی ديگر نيز هيچ الگويی که بر اساس تامل درباره ی تاريخ ايران مطرح شده باشد، در اختيار ندارد। پس دچار سردرگمی می شود। شما به عنوان يک تاريخ نگاری که بر سر مسائل ايران بدور از الگوهای غالب پژوهشی کارهای ارزنده و درخور توجهی ارائه داده ايد، اين اوضاع را چگونه می بينيد؟
لقمان - در "مشروطه ی ايرانی" شاهدِ يک ذهنیّت دکارتی هستيم که تداوم انديشه را در بستر تاريخ، مد نظر دارد و با اين ذهنیّت است که جنبش ۱۹۰۶ را به انقلاب ۱۹۷۹ پيوند می زند و اين ذهنیّت بسيار متاثر از تجربه های امروزينِ جامعه ی ايرانی است.
خلاصه اينکه نمی توان درباره ی کشورهای تاريخی با سنّت کهنسال از گسست به معنای واقعی کلمه ياد کرد. هر جا که اتفاق مهمی در تاريخ ايران افتاده ما باز استمرار اين تاريخ کهنسال را می بينيم.
۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه
شیر و خورشید و خاستگاه کیهانی باورها و نگارههای آن

خاستگاه بسیاری از اسطورهها و باورهای جوامع باستان و بازتاب آنها بر روی نگارهها و آثار هنری همان مردمان، از پدیدهای کیهانی یا زمینی در محیط پیرامونی آنان الهام گرفته شده است. پژوهش بر روی باورها و تجلی مادی آنها نشان داده است که آنها به تمامی فرآیند خلاقیت ذهن بشر نبوده و همواره حضور عاملی واقعی و ملموس در محیط زندگی انسانها، تأثیری چشمگیر در پیدایش و شکلگیری باورهای همگانی داشته است.ترکیب توأمان «شیر و خورشید» در یادمانهای نگارین و متون ادبی ایرانیان و دیگر مردمان شرق باستان به فراوانی دیده شده است. در این ترکیب، نگارهای از شیر دیده میشود که پرتوهای خورشید، گوی خورشید، گردونه خورشید و یا خدا/ ایزد وابسته به آن بر پشت یا پهلوی او جای دارد و یا خورشید در میانه دو شیر خروشان جای گرفته است. چنین نقوشی از جمله بر اشیای مفرغین لرستان و سنگنگارههای هخامنشی دیده میشوند.
شیر و خورشید از این زمان به بعد به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر میشدهاند و شیر هر شب مقداری زودتر طلوع میکرده و در آسمان شامگاهی بالا و بالاتر میآمده است. پس از شش ماه و در نخستین روزهای تابستان، شیر و خورشید به مقارنه میرسیدند و خورشید «سوار بر شیر» میشد. یعنی در زمانی که خورشید به انقلاب تابستانی و اوج کمال خود رسیده است. از همین هنگام، شیر به آسمان روزانه رسیده و تا شش ماه از دیدهها پنهان میشد. شیر پس از این شش ماه ناپیدایی، دگرباره در آغاز زمستان و به هنگام زایش خورشید، هویدا میشود.
چنانکه میدانیم خورشید در فاصله انقلاب زمستانی تا انقلاب تابستانی، در حال اوج گرفتن و روزها در حال بلند شدن هستند. در حالیکه در فاصله انقلاب تابستانی تا انقلاب زمستانی، خورشید در حال افول و روزها در حال کوتاه شدن هستند. حضور و حرکت شیر در آسمان درست در هنگامی بوده که خورشید در وضعیت اوجگیری و گرم شدن و درخشانتر شدن بوده است. هنگامی که خورشید در وضعیت افول و سرد شدن بوده و از درخشندگیاش کاسته میشده، شیر نیز در آسمان دیده نمیشده است.
با توجه به ویژگیهای بالا، به نظر میآید که ترکیب و پیوستگی شیر و خورشید در فرهنگ و باورهای ایرانی از چنین رویداد کیهانی برگرفته شده است. مردمان باستان با مشاهده چنین پدیدهای، پیوندی میان شیر و خورشید احساس میکردهاند و توان و نیروی گرمابخشی و روشنایی خورشید را تحت تأثیر و یاری شیر میدانستهاند. آنان این باور را در نگارههای خورشیدی که بر پشت شیر جای دارد، نشان میدادهاند و آنچنان برایشان گرامی و فرخنده بوده است که نسلهای بعدی، نگارهای از آنرا به عنوان نشان ملی کشور برگزیدند.
برگرفته از سایت:
http://www.ghiasabadi.com/index.htm
۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه
گویش مُشْکِنان

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه
اعلام نگرانی نسبت به نابودی میراث فرهنگی
به نام خداوند جان و خرد
درخواست پنتاگون برای تهيه فهرست حفاظتی محوطههای مهم باستانی در ايران
از سوی اعضای ششمین کنگره جهانی باستانشناسان (WAC) در دوبلین، قطعنامهای در اواخر ماه ژوئن صادر شد. اعضای این کنگره در این قطعنامه مخالفت خود را در برابر برنامه آمریکا برای تدارک جنگ با ایران و همچنین مخالفت خود با شرکت همکارانشان در این برنامهریزی را اعلان داشتند.
راینهارد برنبک (Reinhard Bernbeck)، انسانشناس دانشگاه آمریکایی بینگهامتون (Binghamton) در گفتگویی، چگونگی و ضرورت صدور این قطعنامه را بیان میکند.
- دلیل صدور این قطعنامه چه بود ؟
مدت زمانی است که پرسشهای بسیاری از سوی پنتاگون در مورد مکانهای باستانی و محل موزهها با همکاران ما مطرح میشود. آنان میخواهند با این کمک بتوانند برنامه جیپیاس تهیه کنند تا به این ترتیب و در صورت یک حمله، این مکانها مورد اصابت و تخریب قرار نگیرند.
از این دست پرسشها، پیش از جنگ عراق در اسفندماه 1381 (مارس 2003) با همکاران ما در انستیتوی شرقشناسی دانشگاه شیکاگو و دیگر جاها، مطرح شده بود.
- مدت زیادی است که شایعاتی در مورد تماسها وجود دارد. آیا این قطعنامه نمادی است برای آنکه همکاران شما خطر جنگ را بالقوه میانگارند؟
خبرها در هفتههای اخیر بسیار نگرانکننده هستند. به عنوان مثال، مدتی کوتاه پیش از کنگره ما، اسرائیل حمله به ایران را تمرین میکرد، ولی چنین حملهای تنها با توافق و پشتیبانی آمریکا امکان تحقق دارد.
در ضمن ما نگران نظامیشدن خزنده بخشهای علمی مانند باستانشناسی هستیم. در پنتاگون، برنامهها و طرحهایی وجود دارند که برای اجرای آنها نیازمند به انسانشناسان، مردمشناسان و باستانشناسان هستند. گفته میشود که این طرحها برای جلوگیری از ویرانی و انهدام آثار تاریخی است. در واقع این بدان معناست که ما باید بطور فعال در راهبری این جنگ همکاری کنیم. حال این مهم نیست که از ما بخواهند در مورد تاریخ، جامعه و یا تنوع قومی کشورها سخنرانی کنیم و یا از ما بخواهند که فهرست محلهای باستانی را بصورت جیپیاس تهیه کنیم.
- از نظر شما چرا چنین همکاریهایی نادرست است؟
همکاری ما با نظامیان برای آماده ساختن یک حمله معنایی جز این ندارد که باستانشناسان شریک حمله هستند. این یک کار غیر اخلاقی است. روشنتر بگویم، کار ما این است که بکوشیم در درجه اول، حملهای صورت نگیرد. باید پیش از آنکه در فکر حفظ آثار ملی باشیم، در حد توانمان در حفظ جان انسانها بکوشیم. در عین حال اگر جنگی آغاز شود، باید سازمانی وجود داشته باشد تا بدون وابستگی به طرفین دعوا و کاملاً مستقل بتواند از آثار محافظت کند.
- آیا کسانی در کنگره بودند که طرفدار همکاری با ارتش باشند؟
آنجا دو طیف وجود داشت، یکی طرفدار همکاری بود که باید بتوانیم در وضعیت وخیم و بحرانی، جلوی انهدام را بگیریم و طیف دیگر، هرگونه همکاری را رد میکرد. میان این دو گفتگویی وجود نداشت و دو قطب آشتیناپذیر بودند.
- آیا این قطعنامه برای اعضای کنگره لازمالاجرا است؟
این قطعنامه بسیار مهم است، ولی باید به تأیید هیئت اجرایی کنگره جهانی باستانشناسان برسد. من امیدوارم سازمانهای باستانشناسان در آلمان و آمریکا و دیگر نقاط، در این مورد تأمل کنند و قطعنامه مشابهی صادر کنند.
- آیا شما به عنوان کسی که ایران را خوب میشناسد، فکر میکنید، در صورت حمله، مکانهای باستانی و موزهها ی کشور بخاطر اینکه ارتش فهرست حفاظتی از مکانها را دارد، در امان خواهند بود؟
خیر. اتفاقاتی که در عراق افتاد، نمایانگر آنست. پیش از جنگ عراق هم ارتش چنین فهرستهایی تهیه کرد. ولی موزه ملی در بغداد تاراج شد. بابل، اور و اوروک بوسیله سربازان تخریب شدند و اردوگاه نظامی در محوطههای باستانی برقرار شد. همچنین غارتگران توانستند براحتی مکانها را غارت کنند. پس میبینیم که همه این کارهای از پیش انجامشده، بی نتیجه بوده است.
- شما خطر حمله به ایران را تا چه حد واقعی میبینید؟
۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه
برخی مفاهیم در موسیقی ایرانی

البته بررسی انواع موسیقی ایران و خصوصیات و جزئیاتشان در حد تحقیقات مفصل و رساله های موسیقائیست، اما،بخاطر عاجل بودن برخی پرسش ها بنظرم آمد مطلبی هر چند کوتاه بنویسم و در آن تبیین برخی مفاهیم را با استفاده از نظرات موسیقیدانان ایرانی به عرض برسانم.
در ابتدا باید گفت که در تقسیم بندی انواع مختلف موسیقی ایران، ٢نوع تقسیم کلی وجود دارد:
هر دوی این تقسیمات به نوبه خود دارای زیر مجموعه هائی هستند که گاه مانند زنجیر های کوچکی به یکدیگر متصل و مرتبط می شوند.
موسیقی سازی و آوازی دستگاهی-ردیفی معاصر ایران بوسیله بزرگانی چون علی اکبر خان فراهانی (...-١٢٣٩ش./١٧٨٦م.) آقا حسینقلی (١٢٢٤-١٢٩٤ش./١٧٧٣-١٨٣٨م.) میرزا عبدالله (١٢٢٣-١٢٩٨ش./١٧٢٢-١٨٤١م.) تدوین شده و جایگزین مقام های پیشین موسیقی ایران شده اند.
- دستگاه شور با ٥٧ گوشه و ٤ آواز ابوعطا، بیات ترک، افشاری و دشتی.
- دستگاه ماهور با ٣٣ گوشه.
- دستگاه همایون با ٣٣ گوشه و آواز اصفهان.
- دستگاه سه گاه با ٣٣ گوشه.
- دستگاه چهارگاه با ٢٤ گوشه.
- دستگاه نوا با ١٦ گوشه.
- دستگاه راست پنجگاه با ٣٣ گوشه.
بررسی ردیف ها نشان میدهد که فواصل و درجات دانگها و ترتیب آنها همانند موسیقی مقامی گذشته است. بسیاری از نغمات حذف شده اند یا تغییر نام داده اند و در یک مجموعه جدید بنام دستگاه ها و آوازها ترتیب یافته اند. ناگفته نماند که موسیقی قدیم (دوره اسلامی) شامل دوازده مقام بوده است.
موسیقی ملی
در مورد تعریف این واژه همواره اغتشاش وجود دارد. این واژه ترجمه "National" است و گاه معلوم نیست که "ملی" به معنای "دولتی" هم هست یا ربطی با آن ندارد. مثل "صنعت ملی" یا "هنرستان ملی" که دولت آن را تأسیس کرده است. یا مورد دیگر اینکه جدیدأ اینطور بنظر میرسد که اگر آهنگ سازی موسیقی ایرانی را با ارکستراسیون و سازهای ارکستر سنفونیک اجرا کند، به آن موسیقی ملی میگویند. هر دوی اینها مورد توافق نیستند.
فرهنگ ملی ایران، شاخص های ویژه و مهمی در زیبائی شناسی، اندیشه و معرفت دارد که تلفیقی است میان عوامل فرهنگی اقوام مختاف. بهمین دلیل موسیقی ملی، نوع خاصی از موسیقی ایرانی نیست یا به یک سیستم یا قوم خاص در ایران نمیتواند اطلاق شود. این اصطلاح در مورد مجموعه ای از نمونه های موسیقی ایرانی که شامل اصلی ترین شاخص های هویت فرهنگی و ملی باشد، به کار میرود.
در این پهنه وسیع، نمونه های مختلفی مانند ردیف دستگاهی، موسیقی نواحی، موسیقی مذهبی، موسیقی آیینی، عرفانی و ... می توانند قرار بگیرند.
موسیقی سنتی
واژه سنت در زبان و فرهنگ ما معنی خاص خود را دارد.اما به عنوان صفتی برای نوعی از موسیقی معنای بسیار گسترده ای دارد که برای ما چندان روشن نیست. این اصطلاحی نسبتا جدید است که عمر آن در ایران شاید بیشتر از پنج دهه نباشد. ترجمه شده واژه "Traditionnelle" است که با آمدن موزیکولوگ های فرنگی به ایران و ایرانیان تحصیل کرده خارج رواج پیدا کرد. در کتاب های قدیمی موسیقی ایرانی اثری از این واژه نیست. اگر سنت را به معنای سنتی بپذیریم که مربوط به مردمی قدیمی است، به نظر می رسد که موسیقی نواحی ایران را هم باید سنتی بنامیم. با این تعریف دوتار زنده یاد حاج قربان همانقدر سنتی است که سنتور آقای مشکاتیان و کیانی.
موسیقی اصیل
در مورد صفت اصیل در بین موسیقیدانان توافقی وجود ندارد. به این معنا که برخی آن را گنگ و نا مفهوم میدانند و معتقدند در مورد سوالات بسیاری باید گفتگو کرد و پاسخی یافت.
محمد رضا درویشی در اینباره سوالاتی مطرح میکند: چه چیزی اصیل است؟ آیا همه پدیده های سنتی حاوی اصالت هستند؟ آیا پدیده های سنتی میتوانند حاوی ضد ارزش هم باشند؟ آیا می توان میان اصالت و سنت تمایزی قائل شد؟
از سوی دیگر داریوش طلائی در اینمورد میگوید:" در رادیو وقتی نیاز به تقسیم بندی انواع موسیقی شد، و موسیقی جاز، کلاسیک و انواع دیگر موسیقی مطرح شد، واژه اصیل پیشنهاد شد و برای موسیقی دستگاهی بکار رفت. بخاطر میاورم آقای برومند در یکی از برنامه های جشن هنر شیراز، کنفرانسی برگزار کردند و در آن به مقایسه واژه اصیل بین "موسیقی" و "اسب" پرداختند. ایشان گفتند: وقتی میگوییم اسب اصیل، یعنی اسبی که که خون سالمی دارد، شجره نامه و نژاد آن معلوم است و به این طریق از واژه اصیل دفاع کردند.
موسیقی دستگاهی – ردیفی
موسیقی دستگاهی، موسیقی مبتنی بر ردیف موسیقی ایران است.
ردیف ، مجموعه بزرگی از گوشه ها (نغمات، ملودی ها) هستند که به سبک و شیوه ای خاص، به ترتیبی متناسب و هماهنگ نسبت به فواصل، گردش ملودی، وزن و تزئینات هر موسیقی در یک دستگاه تنظیم شده اند.
موسیقی دستگاهی ایران امروز شامل هفت دستگاه و پنج آواز است.
ردیف در مفهوم خاص تربه معنی نحوه ی تدوین گوشه ها در یک مکتب خاص است. به عنوان مثال "ردیف میرزا عبدالله"، شامل قطعات و گوشه هائیست که از میرزا عبدالله روایت شده است.
موسیقی نواحی – مناطق
دو عنوان موسیقی نواحی و موسیقی مناطق از لحاظ مفهوم تفاوتی ندارند. این عناوین امروزه بجای واژهائی چون واژه فرنگی فولکلوریک، موسیقی محلی و یا موسیقی بومی که بنظر بیشتر موسیقیدانان عنوان نارسائی بوده استفاده میشوند
موسیقی مقامی
اصطلاح موسیقی مقامی، امروزه در ایران با دو برداشت و در مورد دو نوع موسیقی بکار گرفته میشود.
برداشت اول: موسیقی مقامی اصطلاح رسمی موسیقی ایران تا قبل از تغییر سیستم آن به شکل دستگاهی است که در آن مقام به گروه هائی از اصوات اطلاق می شوند که بطور مستقل و بدون قرار گرفتن در سیستمی مانند دستگاه به جریان می افتادند.
ظاهرا این عنوان در اوائل سده هشتم هجری توسط قطب الدین شیرازی در رساله ی "دّرة التاج لغرة الدّباج" به معنای توالی اصوات به کار رفته است. در همین معنا، موسیقیدانان ایرانی دوره اسلامی مانند فارابی (٢٥٩-٣٣٩ق./٨٧٣-٩٥٠م.)، ابن سینا (٣٧٠-٤٢٨ق./٩٨٠-١٠٣٧م.) "اجناس" و صفی الدین (...-٦٩٣ق./١٣٦٥م.)، مراغی (...-٨٣٩ق./١٦٥٢م.) و جامی (٨١٧-٨٩٨ق./١٦٠٩-١٧٦٨م.) اصطلاح "ادوار" را بکار می برده اند.
برداشت دوم: مورد دوم بر بستر برداشت اول شکل گرفته و در ارتباط با بخش عمده ای ازموسیقی نواحی ایران است. در واقع موسیقی ای که دارای پیشینه ای کهن است و در بین اقوام، ایلات و عشایر ساکن در قلمرو جغرافیای ایران رواج دارد و البته خارج از قلمرو موسیقی دستگاهی است.
مثال:مقام مکرانی در موسیقی بلوچستان، حسین یار در موسیقی خراسان، علی دوستی در موسیقی لرستان، هرائی کتولی در موسیقی شرق مازندران، قره باغی از مقام های عاشقی آذربایجان، مقام طرز از مقام های اهل حق کرمانشاهان. طبق روایات این مقام مرتبط با خلقت آدم توسط خداوند است.
مقام با عناوینی چون مقام، شاه مقام، موغام، ساز و آواز، آهنگ و ... رایج است. اجرا کنندگان این مقام ها در بسیاری موارد نمیتوانند موسیقی شان را بصورت قاعده مند تعریف کنند اما، این موسیقی در حافظه تاریخی و فرهنگی آنان نقش بسته است.
منابع:
مصاحبه محسن شهرنازدار با موسیقیدانان در فصلنامه موسیقی ماهور
مفهوم مقام در موسیقی نواحی ایران – محمد رضا درویشی
۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه
سلیقه موسیقی مغز
در سن 11 سالگی برای اولین بار تصمیم گرفتم که شخصیت موسیقایی خودم را به همه نشان دهم و اولین کاست گلچین ترانه های مورد علاقه ام را از روی رادیو ضبط کنم. ساعتها با انگشتی که روی دگمه REC. خشک شده بود منتظر ماندم تا بالاخره توانستم یک کاست گلچین ضبط کرده و از شر نوارهای موسیقی قدیمی مادرم راحت شوم.
این اولین کاست میکس از گلچینهای موسیقی بود که ضبط کردم، از جمله یک CD مجموعه موسیقی راک برای مادرم و یک میکس از موسیقی روز برای خواهرم که شدیدا در حال و هوای موسیقی Nickelback بود. اما هربار که من آماده تهیه یکی از این "شاهکارها" میشدم، ترانه هایی را انتخاب میکردم که به نظر خودم برای موقعیت خاصی مناسب بودند و آنها را بدون ترتیب خاصی پشت سر هم قرار میدادم. مدتی بعد فهمیدم که پشت ماجرای ساختن یک گلچین عالی، عوامل و دلایلی علمی وجود دارد.
۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه
پیامی در پاسخ به "یوسف در چاه"
کتاب درد در دفتر نگنجد
۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه
یوسف در چاه....

گفتم: " آخر چطور تونست همه را بفروشه، چرا مادرت جلوش رو نگرفت ؟"
گفت :"آخر من و خواهرم تنها ورثه بودیم و من مثل چشمم او رو دوست دارم و بهش اطمینان کردم و چون اونجا نیستم وکالت ارث پدری رو به او داده بودم. اما اصلآ قراری برای فروش نبود ... مادرم میگه، چکار کنم ... فروخت دیگه ... کاریش نتونستم بکنم !".
گفتم :" بهش چیزی نگفتی؟".
گفت :"چرا، بهش گفتم خواهر، من به تو اطمینان کردم... ولی تو بمن کلک زدی. میدونی چی بهم جواب داد ؟ جواب داد که کار خوبی کردم فروختم ... همه این ارث مال منه !... این حق منه !... تو رفتی خارج، خوش میگذرونی... تو توی ایران نیستی....".
حرفش را ادامه نداد. به پنجره نگاه میکرد، به دو پرنده ای که در دور دست ها پرواز میکردند.
در فکر سال های گذشته بود و سال هائی که خواهند آمد. میان گذشته و حال دیواری بود که امروز بلندتر از هر زمان دیگر به نظرش میرسید.
اینکه امروز این مطلب را می نویسم به این دلیل است که میبینم آن کارهائی که زمانی دولت به حق و ناحق در قبال اشخاص با گرز احکام مختلف روا میداشت امروز بین خانواده ها رواج پیدا کرده.: مصادره اموال ! اما اینبار نه به حکم طاغوتی بودن بلکه به قصاص غیبت !
در سال هائی که گذشته، شاید بارها و بارها، شاهد چنین مسئله ای بودم و مردان و زنانی را دیده ام با خشم و درد فرو خورده از زخمی که نا گهان با دست نزدیکترین اقوام به روحشان وارد شده. انسان هائی که چون مجبور به ترک وطنشان بودند و سالهائی غایب ماندند، گاه ملک و مال هاشان که ثمره سال ها کار و تلاششان بوده و گاه ارث والدینشان بطور ناجوانمردانه ای از دستشان گرفته شده و همه دارائیشان را از دست داده اند. بسیاری از مواقع شاهد بوده ام که این افراد بخاطر سن و سال نه چندان کمی که داشتند یا مسئولیت خانوادگی هرگز نتوانستند ضایعات حاصله از این مسئله را در زندگی خودشان جبران یا برطرف کنند.
مرد و زنی را بیاد دارم که هر دو دبیر دبیرستان های شیراز بودند. سال ها پیش ... در یک بعد از ظهر مجبور شدند هر سه پسر خودشان را از مدرسه بردارند، خانه و کاشانه را رها کنند و با یک چمدان لباس جانشان را بردارند و به تهران بگریزند. از آن روز به بعد اودیسه این خانواده پنج نفره شروع شد. از تهران به ........ و در نهایت به آلمان. دلشان به این خوش بود که خانه ای نو ساخته و مغازه ای دارند که به اندازه ای خوب کار میکند که نه تنها برادرشان آنجا مشغول به کار است بلکه دو نفر دیگر را هم نان میدهند و در نهایت میتوانند از راه فروش آن خانه و کار کرد مغازه در غربت زندگی خود و سه فرزند را تا حدی بگردانند. بی خبر از آنکه همان برادر با استفاده از غیبت آنها، با کمک مادر، خانه و مغازه را بنام خود کرد و هرگز ریالی هم به آنها پرداخت نکرد و من در طی سال ها شاهد از بین رفتن درد آور این خانواده بودم.
دوستی که چند سالیست در آمریکا زندگی میکند و برادرانش پنج سال پیش با همکاری یکدیگر خانه اش را در تهران فروخته و پولش را بالا کشیدند، برای تسلی دل خودش در حالیکه اشک میریخت ، میگفت: " میدانی... این ها به سه فرزند من هم رحم نکردند، اما من دلم خوش است که مثل آنها نیستم، در نهایت من بر حقم و روسیاهی به آنها خواهد ماند. من یوسفم و برادرانم مرا به چاه انداختند !"....
۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سهشنبه
کتیبه خارک وجود نداشت اگر شهرام اسلامی نبود
ساعتی پیش وقتی شنیدم میراث فرهنگی استان بوشهراز آقای مهندس شهرام اسلامی به عنوان مظنون اصلی تخریب سنگنبشته خارک شکایت کرده و نامبرده باچنین اتهامی دستگیر و بازجویی شده است، تعجب نکردم اما بسیار اندوهگین شدم.
تعجب نکردم، چرا که در همیشه تاریخ ما، کسانی که خود عامل کوتاهیها، تباهیها، نابخردیها، ویرانگریها و اجحافها بودهاند، با شگردهای خاص و شناخته شده خود و با استتفاده از موقعیت و امکانات خود، بار مسئولیت و عواقب رفتارهای نادرست خود را بر گردن شخص بیگناه و مظلومی گذاردهاند که خود ای بسا از کوشاترین و پرآرزوترین اشخاص برای سرافرازی و پیشرفت و بالندگی سرزمین و جامعه خود بوده است.
از همین رو، کاملاً انتظار آن میرفت که کسانی که در انجام وظیفه قانونی و شرح وظایف سازمان متبوع خود کوتاهی و قصور کردهاند، برای رفع اتهام از خود، و بخاطر فرافکنی از همه بیتوجهیهایی که در حفظ و نگهداری کتیبه خارک مرتکب شده بودند، شخصی را به عنوان عامل اصلی تخریب کتیبه معرفی و به دادگاه بکشانند که آشنایی همه ایرانیان و جهانیان با این کتیبه، مدیون تلاشهای ارزنده و پیگیرانه اوست.
در همیشه تاریخ ما، نام نیک همین مردان بزرگ و دوستدار سربلندی میهن بوده که باقی مانده و با چنین پروندهسازیها و اتهامهایی، تنها به محبوبیت و مظلومیت آنها اضافه شده است.
بدون ذرهای اغراق ادعا میکنم که کتیبه خارک وجود نداشت، اگر مهندس شهرام اسلامی نبود.
او بود که برای نخستین بار پی به وجود کتیبهای در منطقه برد و سالها کوشش کرد تا توجه مسئولان و پژوهشگران و رسانههای گروهی را بدان جلب کند. کوششهایی که به نتیجه رسیدن آن دو سال تمام به درازا کشید و تنها در هشت ماه گذشته بود که به بار نشست و اخبارش در سراسر جهان منتشر شد.
با عکسها و علاقهمندی او بود که توانستم در آبانماه گذشته، نخستین آوانوشت کتیبه را منتشر کنم و باز هم با یاری او و همکاری بخشداری خارک بود که توانستم کتیبه را از نزدیک مطالعه و بررسی کنم. در همان سفر بود که پی به شور و شوق بیپایان و پشتکار خستگیناپذیر شهرام اسلامی برای شناسایی و بررسی و معرفی همه آثار جزیره خارک- این جزیره فراموش شده خلیج فارس- بردم.
او بود که با شور و شوق بیاندازهای، هر روز سراسر جزیره را درمینوردید تا اثر تازهای و ردی از پیشینیان پرافتخار خود در آن بیابد و همین جستجوهایش بود که منجر به کشف نردهای سنگی و سمتنمای جغرافیایی در خارک شد. آثاری که حتی یک نمونه مشابه آن در ایران وجود نداشت.
او بود که بخاطر بیتوجهیهای مسئولان میراث فرهنگی بوشهر در حفظ و نگهداری کتیبه، ترتیب حصار موقتی در پیرامون کتیبه را داد و میدانم که هر روز با دوچرخه به آن کتیبه و دیگر آثارنویافته سرکشی میکرد و نگران سرنوشتشان بود. همان دوچرخهای که سال گذشته او را از کرانه خلیج فارس به کرانه دریای مازندران (کاسپی) برده بود و آب خلیج فارس را به آن دریا سپرده بود.
و نیز او بود که در بامداد روز دهم خردادماه امسال با لحنی گرفته و مغموم، خبر تخریب سنگنبشته خارک را بگونهای به من داد که بغض نهفته در صدایش، امکان سخنگفتن بیشتر را به او نمیداد.
شهرام اسلامی یک میهنپرست کوشنده و پرافتخار است و چنین نیز خواهد ماند. اما از تهمتزنندگان به او، تصویری نازیبا و بدون نام نیک بخاطر قصور در وظایف قانونی و میهنی به وجود آمده و برای آیندگان نیز باز خواهد ماند.
برگرفته از سایت پژوهش های ایرانی:
http://www.ghiasabadi.com/eslami.html
۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه
دارالفنون ، موسیو لومر و اولین سرود ملی ایران (I)
شهرام آقائی پور
دارالفنون که نتیجه آشنایی ما با مغرب زمین بود، بیست سال پیش از دارالفنون ژاپن و سه سال پس از گشایش دارالفنون عثمانی در روز یکشنبه پنجم ربیع الاول سال 1268 ق / 1852 م، سیزده روز پیش از کشته شدن بانی آن یعنی امیرکبیر، افتتاح شد. (I) این مدرسه که حکم دانشگاه آن زمان را داشت؛ اولین مرکز دانش اندوزی در دوره جدید بود که بعدها گسترش یافته و شعبه های مختلفی نیز به آن افزوده شد.
چهارسال پس از تأسیس دارالفنون، دو نفر از اعضای هیأت نظامی فرانسه به نام های بوسکه (Bousquet) و معاونش رویون (Rouillon)، به منظور سروسامان دادن موسیقی نظامی به ایران اعزام شدند.
آن دو، در سال 1855 م یک دسته موزیک به شیوه متداول برای دربار سلطنتی ایران ترتیب دادند. بوسکه سال 1273 ق / 1857 م ایران را ترک کرد و رویون هم که مردی رنجور و بیمار بود، گرچه تا 1284 ق / 1868 م در ایران بود، اما به واسطه عدم پیشرفت شاگردان موزیک، عملاً در کار خود موفق نبود. (II)
لازم به یادآوری است؛ وقتی بوسکه به وطن خود بازگشت و فعالیت رویون هم به سبب بیماری متوقف شد، شخصی به نام مارکو (Marco) از ایتالیا برای آموزش دسته موزیک به خدمت گرفته شد. مارکو مردی عامی بود که تنها در نواختن کلارینت (قره نی) آشنایی داشت!
از آن جا که در این برهه لزوم دسته های موسیقی نظامی به سبک جدید جزء لوازم تشریفات سلطنتی بود، مورد توجه ناصرالدین شاه قرار می گیرد. دولت ایران مصمم می شود، تا به موسیقی نظامی سروسامانی دهد؛ بنابراین به سفیر خود در پاریس مأموریت می دهد تا با دولت فرانسه مذاکره کرده و از مسئولان بخواهد شخص مطلع و پر تجربه ای برای این منظور معرفی کنند. مارشل نیل (Niel) وزیر جنگ فرانسه «مسیو لومر» را بر می گزیند.
آلفرد ژان باتیست لومر (Alfred Jean Batiste Lemaire) متولد 1842 م فرانسه که معاون دسته موزیک هنگ اول سربازان گارد بود، در تاریخ 1284 – 1285 ق / 1868م به ایران آمد و از این زمان شعبه ای در مدرسه نظام دارالفنون به نام «شعبه ی موزیک» تأسیس شد.
لومر برنامه درسی مدرسه نظام را در هشت سال تنظیم و در ابتدا با 10 هنرجو کار خود را آغاز کرد. برنامه درسی وی آموزش نت با قواعد علمی، نواختن سازهای بادی، کوبه ای، زهی متداول در موسیقی نظام اروپا، آموزش شناسایی پارتیتورهای موزیک نظام، تربیت رهبر ارکستر و تغییرات در اصطلاحات موسیقی نظام رایج در ایران بود. (III)
لومر میرزا علی اکبرخان نقاش باشی، استاد زبان فرانسه و نقاشی دارالفنون را به مترجمی گرفت و 10 نفر اول را خود تعلیم داد و تا سه سال شاگرد جدید نگرفت. بعد از این از همان 10 نفر برای تعلیم مبتدیان استفاده کرد. هنرجویان پس از پایان دوره پنج ساله تحصیل به سمت معاون دسته موزیک در قشون خدمت می کردند، هنرجویانی که دوره ی هشت سال را می گذرانیدند، پس از موفقیت در آزمون دیپلم رهبر ارکستر می گرفتند و با درجه افسری به فرماندهی دسته موزیک قشون گمارده می شدند.
لومر را می توان پایه گذار موسیقی علمی و اولین مربی موسیقی نظام در ایران قلمداد کرد. بعدها برخی از شاگردان وی از هنرمندان بزرگ و مفاخر موسیقی ملی ایران شدند. وی در زمان سلطنت سه پادشاه (ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه) در ایران بود. لومر تا درجه سرلشکری ارتقاء پیدا کرد و ریاست کل دسته های موزیک پادشاه را عهده دار بود. ناصرالدین شاه به وی لقب «موزیکانچی باشی» داد و وی را به دریافت نشان شیروخورشید، نشان افتخار و نشان علمی مفتخر کرد.
لومر در تهران از همسرش که نادختری تولوزان حکیم باشی بود، جدا شد و او را با چند اولاد با سالی چهارصد تومان مخارج، به پاریس فرستاد. (IV)
ظاهراً لومر پس از کشته شدن ناصرالدین شاه موزیکانچیگری را عملاً رها کرد و با حفظ منصب موزیکانچی باشی دربار به کار دادوستد و تجارت پرداخت. اعتمادالسلطنه در خاطرات روز دوشنبه 7 جمادی الاول سال 1313 ق (سال ترور ناصرالدین شاه) درباره لومر می نویسد: «لومر موزیکانچی که موزیکانچیگری را ترک کرده، سالی سه چهارهزار تومان از دولت جیره و مواجب می گیرد و برای خود تجارت می کند». (V)
I - یغمایی، اقبال، مدرسه دارالفنون، تهران، سروا، 1376، ص 57
II - ملاح، حسینعلی، تاریخ موسیقی نظامی ایران، تهران، انتشارات مجله هنر و مردم. 1354، ص 102
III - بلوکباشی، علی و شهیدی، یحیی، پژوهشی در موسیقی و سازهای نظامی دوره قاجار، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1381، ص 78
IV - هفته نامه اختر، ش 46، سال 4، 24 ذی¬القعده 1295 ق ، ص 3.
V - روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 1039
برای شنیدن سرود ملی ایران اثر موسیو لومر به این لینک مراجعه کنید:
برگرفته از سایت:
گفتگوی هارمونیک
۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه
گزارش مقدماتی از کتیبه صخرهای کهن و نویافته در ایران ( سنگ نبشته کن چرمی-کردستان ، گل نبشته کنارصندل-جیرفت )
رضا مرادی غیاثآبادی
سنگنبشته کن چرمی
در بهار سال گذشته، با گزارشهای شفاهی مردمان بومی نواحی شرقی کردستان از وجود نگارکندهایی در نزدیکی روستای «کَـنچَـرمی» در شمال شهر بیجار باخبر شدم. آن گفتارها به اندازهای روشنگر نبود تا بتوان تشخیص داد که آیا در آن ناحیه، با سنگنگارهای روبرو خواهیم شد یا با سنگنبشتهای. تصمیم گرفتم که پیش از سفر به منطقه، آگاهیهایی از آن بدست آورم. موضوع را با برخی از دوستان و سپس با آقای دکتر سعید عریان، دانشمند برجسته زبان پهلوی و رئیس وقت پژوهشکده خط و زبان در میان نهادم. اما هیچکدام از آنان، نام و گزارشی از چنین نگارکندی را نشنیده و نخوانده بودند. در تیرماه سال 1384 با راهبلد جوانی از اهالی همان روستا بنام رحیم کنچرمی، موفق شدم تا به دیدار آن صخرهکند بروم و عکس و گزارشهایی مقدماتی از آن تهیه کنم.
عکسهای سنگ نبشته نویافته «کن چرمی»
ویژگیهای منطقه و راه دستیابی به آن
پس از طی حدود یکصد کیلومتر در راهی که از زنجان به سوی بیجار میرود و پنج کیلومتر پس از روستای قجور و سهراهی حسنآباد یاسوکند، راهی فرعی از سوی راست جاده جدا میشود که پس از حدود سی کیلومتر و همراه با پیچوخمهای رود مجاور خود، با گذر از روستاهای جیران، چول ارخ، باباخان و الپهوت به روستای کنچرمی میرسد. این روستا در پایان این راه قرار دارد و پس از آن بگونه راهی مالرو و صعبالعبور در میآید. نقشههای جغرافیایی، این روستا و رود را بنام «قمچقا/ قمچقای» ثبت کردهاند.
در این منطقه کوهستانی و در کنار همین روستا، میباید ماشین را رها کرد و پاها را در آب رود کنچرمی فرو برد تا با گذر از آن به ابتدای دره معروف به «دره آسیاب» در جنوب غربی روستا رسید. در این دره بسیار زیبا و سرسبز، رودی بس زلال و خروشان روان است که انبوهی از درختان زرشک و آلوی جنگلی و گلهای صحرایی رنگارنگ آنرا احاطه کردهاند. ریزشگاه این رود به رود کنچرمی، در مدخل همین دره واقع است.
پس از چند صد متر پیشروی در این دره (که گاه باید از درون آب راه رفت) به بازماندههای ویران بنایی لاشهسنگی میرسیم که رحیم آنرا آسیاب کهنه مینامید و نام دره را نیز برگرفته از همان آسیاب میدانست.
در روبروی آسیاب و در ارتفاع حدود 7 تا 8 متری از کف دره، تختهسنگی هموار وجود دارد که بطور طبیعی صیقل یافته و بر اثر اکسیده شدن در مجاورت هوا، دارای رنگی سیاه و براق است. دسترسی به نزدیکی این صخره بدون ابزار کافی بسیار دشوار و گاه ناممکن است. صخرهکندهای کنچرمی بر روی همین تختهسنگ دیده میشوند و رو بسوی شرق دارند.
در دنیای باستان، همواره از چنین صخرههایی برای ثبت نگارهها و نبشتهها بهرهبرداری میشده است که با نمونههای دیگر آن در «لاخمزار» بیرجند و پیرامون گلپایگان و خمین آشنا هستیم.
برای آگاهی بیشتر در این باره به ترتیب بنگرید به گزارشهای آقایان رجبعلی لباف خانیکی و رسول بشاش در کتاب «سنگنگاره لاخمزار»، 1373؛ و پژوهش ارزنده و ماندنی آقای دکتر مرتضی فرهادی در کتاب «موزههایی در باد»، 1378.
سنگنبشته و نام آن
پس از نخستین دیدار از این صخرهکند، پی بردم که نه با یک نگاره یا تصویر، بلکه با یک متن یا کتیبه روبرو هستیم. سنگنبشتهای که علامتهای آنرا پیش از این در چندین نمونه از کتیبههای عیلامی کهن دیده بودیم.
اکنون ناچار هستیم تا در آغاز نامی برای این اثر باستانی و خط آن بیابیم. چنانچه مردم محلی، این اثر را با نامی خاص میشناختند و نامبردار میکردند، نیازی به نامگذاری تازهای نمیبود. اما از گفتارهای رحیم و دیگر اهالی روستا چنین بر میآمد که نه تنها این اثر، نام خاصی ندارد؛ بلکه حتی متوجه اهمیت یا غیر عادی بودن آن نیز نبودهاند و چنین تصور میکردهاند که شکلها و خطوطی ناشی از سرگرمیهای جوانان و یادگارنویسیهای آنان پس از مسابقههای صعود از صخره باشد.
به این ترتیب و با توجه به نبود نام دیرین برای این اثر، نگارنده نام «کنچرمی» را که نام رود و روستای مجاور آن است را پیشنهاد میکند و بطور موقت بکار میبندد. هر چند که گمان میدهد ای بسا همین نام در اصل متعلق به این کتیبه بوده باشد؛ چرا که نامهایی با پیشوند یا پسوند «کَـن» (کندن/ کنده) و «چَـرمی» (چَـرما/ چَـرم = پوست/ پوستنوشته) در بسیاری از نامجاها و کتیبههای ایرانی بکار رفته است.
اما از سوی دیگر، خط بکار رفته در این سنگنبشته نیز هنوز نامی فراگیر ندارد. والتر هینتس Walther Hinz کاشف رمز این خط در کتاب Altiranische Funde und Forschungen از اصطلاح strichschrift برای نامیدن این سبک نویسش بهره برده و دکتر پرویز رجبی معادل «مخطط» را در ترجمه فارسی آن (یافتههای تازه از ایران باستان، 1385) بکار گرفته است. من با توجه به ظاهر این خط که شبیه شکلهای هندسی است، عبارت «خط هندسی» را پیشنهاد کردهام که آقای دکتر رجبی در گفتگویی با این نگارنده آنرا پذیرفته و نیز آقای دکتر یوسف مجیدزاده نیز همین عبارت را برای کتیبههای نویافته به این خط از تپه «کُـنار صندل» جیرفت بکار برده است.
کتیبهای به خط هندسی عیلامی از زمان کوتیک اینشو شینک
موزه لوور
خط هندسی
تا سال گذشته، در مجموع شانزده کتیبه به خط هندسی در ایران بدست آمده و شناخته شده است که سیزده تای آن از شهر اصلی فرمانروایی عیلامیان یعنی شوش در خوزستان بدست آمده و همگی در موزه لوور پاریس نگهداری میشوند. چهاردهمین کتیبه، نبشتهای است بر روی جام سیمین معروف به جام مرودشت که در نزدیکی تختجمشید پیدا شده و در تالار گنجینه موزه ایران باستان در تهران نگهداری میشود
.
اما در یکسال گذشته به مجموعه آثار خط هندسی افزوده شده است. دکتر یوسف مجیدزاده در کاوشهای تپههای باستانی «کنار صندل» جیرفت، موفق به کشف چند نمونه دیگر از کتیبههایی به این خط شد و با توجه به محل پیدایی آنان، افزودن پسوند «عیلامی» به نام خط را غیرضروری دانست و حتی در مصاحبهای، اصطلاح «خط ایرانی مقدم» را پیشنهاد کرد. از آنجا که نخستین نمونههای خط هندسی و نیز خط معروف به «عیلامی مقدم» در تپههای باستانی شهر شوش بدست آمدهاند، پسوند «عیلامی» در باره آنان بکار رفته است. اما با توجه به پیدایی نمونههای دیگری از خط معروف به «عیلامی مقدم» در تپه یحیی کرمان، تپه سیلک کاشان، تپه حصار دامغان، شهر سوخته سیستان و
کنار صندل جیرفت، به نظر میآید که پیشنهاد آقای مجیدزاده شایسته پیگیری و توجه جدی باشد
.
کتیبه نویافته جیرفت از دکتر یوسف مجیدزاده
پژوهش و کشف رمز خط هندسی، بیش از همه مرهون کوششهای فردیناند بُـورک Ferdin
and Bork کارل فرانک Carl Frank و والتر هینتس است. هینتس در کتاب پیشگفته و در نخستین بخش آن با نام «جام سیمین نویافته از دوره ایلام کهن» به پژوهشی ناب و گسترده در زمینه خط جام مرودشت و دیگر کتیبههای بدست آمده به خط هندسی میپردازد و برای نخستین بار آوانوشت و ترجمه برخی از آنها را بدست میدهد. هینتس در این نوشتار موفق شده 56 حرف در قالب 61 علامت از خط هندسی را کشف رمز نماید و از آن میان، معنای 21 حرف را تقریبی و نیازمند پژوهشهای بیشتر بداند.
ویژگیهای ظاهری سنگ نبشته
همانگونه که گفته شد، این سنگنبشته بر روی صخره دور از دسترس از دسترس واقع است و به این سبب تنها کتیبه صخرهای شناختهشده به خط هندسی است. دیگر نمونههای بدست آمده از این خط به تمامی بر روی ابزار و اشیای منقول نوشته شدهاند.
صخره حامل سنگنبشته، به مرور زمان و شاید تا اندازهای بر اثر تخریبهای انسانی، آسیب دیده و دچار فرسایش شده است. از مجموع نشانهای این کتیبه، 10 نشان توسط این نگارند
ه شناسایی و شمرده شدهاند که چون یکی از آنها مکرر است، تنها با 9 حرف مستقل آشنا میشویم. بیشتر این نشانها با رنگ زمینه خود، تضادی مناسب دارند و از دور قابل تشخیص هستند. اما ممکن است که بتوان با دقت بیشتر و در شرایط متفاوتی از زاویه تابش خورشید، بتوان حروف دیگری را نیز پیدا کرد.
نشانهای نهگانه کنچرمی، تا اندازه زیادی شبیه نمونههای پیشین خط هندسی هستند. برخی از آنها شباهتی فراوان و برخی شباهتی اندک دارند. به نظر میآید که بخاطر دشواری نگاشتن بر بدنه صخره، تا اندازهای شکل ظاهری نشانها سادهتر و انتزاعیتر شده باشد.
دیرینگی سنگنبشته
در پیرامون سنگنبشته کنچرمی، چند نشان دیگر و برخی یادگارنوشتهها نیز وجود دارد که از روی سبک و رنگ آنها، مشخص است که در زمانهای دیگر و حتی در دوران معاصر نوشته شدهاند. شاخصترین این افزودهها، شکلی از یک چهارگوش با ضربدری در میان آن است. هر چند که نگارنده این گمان را نیز میدهدکه ممکن است این نقش دقیقاً بر روی نقشی کهن تراشیده شده
و در واقع آنرا بازنگاری کرده باشند. چرا که چنین علامتی در مجموعه نشانهای خط هندسی دیده شده است.
نشانهای الحاقی به کتیبه کنچرمی، اهمیتی فراوان در تعیین دیرینگی و قدمت آن دارند. از آنجا که سطح تراشیده شده سنگ، رنگ روشنتری نسبت به زمینه خود دارد و به مرور رو به اکسیدهشدن و تیرگی میگراید؛ با مقایسه مقدار و میزان تغییر رنگ بخشهای تراشیدهشده در دورههای گوناگون میتوان یک ، ارزیابی تقریبی قدمت هر بخش را بدست آورد.
از سوی دیگر، نوع خط، شکل و سبک نشانها نیز میتوانند راهنمایی مناسب برای تعیین قدمت باشند. از آنجا که تمامی لوحههای شانزدهگانه یادشده بالا، به سالهای سده 23 پیش از میلاد (4300 تا 4200 سال پیش) منسوب هستند و از سوی دیگر، برای لوحههای جیرفت نیز قدمت موقت سده 25 تا سده 21 پیش ازمیلاد (4500 تا 4000 سال پیش) سنجیده شده است؛ میتوان قدمت سنگنبشته کنچرمی را نیز در همین حدود دانست. اما احتمالهایی در باره قدمت بیشتر و حتی کمتر، به قوت خود باقی است. گمانهایی که ناشی از گونه خاص نشانهای کتیبه است که گاه پیچیدگیهایی بیشتر و گاه حالت انتزاعی افزونتری را نسبت به همتاهای خود عرضه میدارد.
با توجه به سبک خط و دیرینگی بیشتر آن از سنگنبشته «آنوبانینی» در سرپلذهاب، میتوان گفت که گویا سنگنبشته کنچرمی کهنترین کتیبه صخرهای شناخته شده در ایران است.
طرح بازنگاری سنگنبشته کن چرمی
محتوای سنگنبشته
نگارنده در اینجا قصد ندارد تا ترجمهای مقدماتی از این کتیبه را عرضه کند. چرا که هنوز پیشنیازهای اینکار (همچون کوشش برای یافتن علامتهای دیگر و مقایسهای فراگیر و جامع با دیگر کتیبههای بازمانده به این خط) فراهم نشده است. تمامی کتیبههای دیگری که به این خط نوشته شدهاند، دارای سطرهایی از سوی راست به چپ بودهاند. اما به نظر میآید که سنگنبشته کنچرمی از سوی چپ به راست نوشته شده باشد. این نکته از احساسی سرچشمه میگیرد که گویا نگاه سطرها و نشانها و تراش خطوط بسوی راست است.
در اینجا مقایسهای کوتاه میان برخی از نشانهای سنگنبشته کنچرمی با فهرست نشانهای خط هندسی والتر هینتس آورده میشود.
نشان شماره یک در طرح بازنگاری من از کتیبه کنچرمی، شباهت بسیاری با نشانی دارد که هینتس آنرا هجای «شـو» نامیده است. نشان شماره 4 شبیه هجای «هـی»، نشان شماره 5 شبیه هجای «تَـش»، نشان شماره 6 شبیه هجای «ایــم»، نشان شماره 7 شبیه هجای «گـی»، نشان شماره 8 شبیه هجای «پـی» و نشان شماره 9 و 10 شبیه هجای «کَـه/ کـا» (بنگرید به عکسها).
وضعیت سنگنبشته در کنار چشمهای زلال و در برابر آسیابی آبی که بعید نیست لایههای باستانشناختی زیرین آن گزارشی از بنایی یادمانی و یا نیایشگاهی باستانی را عرضه دارند، چنین گمانی را تقویت میکند که متن کتیبه به مانند نمونههای مشابه آن، نیایشی به درگاه خدایان و آرزویی برای پاسداشت کشور و دوام فرمانروایی باشد.
پیشنهادهایی برای پژوهش و حفاظت سنگنبشته
از آنجا که سنگنبشته کنچرمی، تنها کتیبه صخرهکند به خط هندسی و ظاهراً کهنترین کتیبه صخرهای ایران است؛ شایسته است تا هر چه بیشتر و گستردهتر، پژوهشهایی با دیدگاهها و با اهداف گوناگون بر روی آن انجام شود. پژوهشهای همچون: بررسی قدمت دقیق کتیبه، جمعآوری نشانهای الفبایی- هجایی دیگر آن، بررسی وجود کتیبه یا نگارکندهایی کهنتر در لایههای زیرین آن (همانند لاخمزار)، مقایسه تطبیقی با دیگر نمونههای خط هندسی، ارتباط آن با فرهنگ کاسی/ کاشو، گمانهزنیهایی در بازماندهای آسیاب آبی، گردآوری دادههای مردمشناختی، بررسی وضعیت فرسایش طبیعی و تخریب عمدی (عوامل و راههای مقابله با آن) و همچنین راههایی برای حفاظت و معرفی آن.
بیگمان چنین بررسیهایی همراه با درنظرداشت کتیبههای نویافته جیرفت، میتواند آگاهیهایی تازه و مفید از تاریخچه و دیرینگی پیدایش خط در ایران عرضه دارد.
پرسشهایی برای پژوهشهای آتی
اکنون به گونهای دور از انتظار، با کشف چندین نمونه از این خط ناشناخته روبرو بودهایم. نمونههای پیدا شده در جیرفت، در کنچرمی، در دامنه کوهستانهای «کفترلی» در دشت اخترآباد شهریار و نیز نمونههای احتمالی دیگری که توسط علاقهمندانی از نواحی گوناگون ایران گزارش شده و هنوز بررسی آنها به پایان نرسیده است.
دامنه پرسشهای بیپاسخِ فراروی ما در باره این کتیبهها و خط هندسی بسیار گسترده است: آیا ممکن است پس از پیدایی این نمونهها بتوان احتمال داد که با خطی فراگیر در سرزمینهای ایرانی روبرو هستیم؟ آیا با توجه به تفاوت فراوان این گونه نویسش با خط مشهور به عیلامی مقدم، و نیز با توجه به پیشنهاد دکتر مجیدزاده، میتوان این خط را نیز عیلامی مقدم نامید؟ آیا مطالعات دقیقتر بر نگارکندهای مجاور برخی کتیبههای هندسی و نیز بازماندههای بناها و دیگر نشانههای استقراری در محل میتواند راهگشای آگاهیهایی مردمشناختی در زمینه آیینها و باورداشتها و مناسبات اجتماعی و فرهنگی آنان باشد؟ آیا نقوش و طرحهای هندسی دیرینه در سنت گبه و گلیمبافی عشایر کرمان و کردستان و برخی نواحی دیگر ایران، ارتباطی با خط هندسی مورد نظر ما دارند؟ و آیا مفاهیم اولیه این علامتها در مفاهیم ثانویه نقش و نگارهای هنری مردمی بازنمانده است؟ آیا شواهدی از وجود یک خط واحد در نواحی گسترده و پهناوری از فلات ایران و در زمان نبود حکومتهای مرکزی، نشانهای از مناسبات و تفاهمهای فرهنگی و بازرگانی گسترده، قراردادهای اجتماعی پذیرفته شده، و حتی احتمال شکلگیری نظام استانده یکاها و اوزان و مقیاسها در گستره جغرافیایی وسیعی نیست؟
ما اکنون و با دستیابی به منابع بزرگی از دادههای باستانی، در آغاز مرحلهای تازه از تحلیل و درک زندگی و مناسبات انسانی در هزاره سوم پیش از میلاد هستیم. منابع و دستاوردهایی که میتواند آگاهیهای ما از سیر تکامل و رویدادهای فرهنگی جوامع انسانی را دچار تغییراتی اساسی و بنیادین کند.
برگرفته از سایت پژوهش های ایرانی
http://www.ghiasabadi.com/