۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

آیین برافراشتن درفش کاویانی در سرزمین درفش های برافراشته




رضا مرادی غیاث آبادی







شهر بلخ در شمال افغانستان امروزی و در نزدیكی رود آمودریا (جیحون) قرار داشته است. مردمان این شهر پس از ویرانی آن به دست قیس‌ بن هیثم، شهر جدید بلخ را در بیست كیلومتری شرق آن بنا كردند كه امروزه به نام «مزارشریف» شهرت دارد.
چند هزار سال است كه یكی از بزرگترین و شكوهمندترین و زیباترین و مردمی‌ترینِ جشن‌های نوروزی در میان همه سرزمین‌های ایرانی، در شهر بلخ، در این پایتخت باستانی ایرانی و با برافراشتن درفش سه رنگ كاویانی، در میان انبوهی از مردمانی كه از دوردست‌ها گرد آمده‌اند، و در میان شادی كودكان و سرودهای زیبای دختران و دعای مادران و آرزوها و آمال پدران و در كنار بنای فرخنده و ورجاوند «مزارشریف» مزار باستانی ایرانیان، و در میان «دشت شادیان»، دشتی دوركرانه و آكنده از گل‌های سرخ لاله، برگزار می‌شده است.
اینك امسال (منظور نوروز 1380) سومین سالی است كه درفش گل سرخ به اهتزاز در نخواهد آمد. آنروز كه قیس بن هیثم، مركوبش را در آب‌های پاك و گرامی «بلخ‌رود» فرو برد و از جشنگاه و انجمن‌گاهِ رایومندِ نوبهار بلخ، آن جایگاه گردهمایی سرداران سرزمین‌های ایرانی و آن جایگاه اهتزاز درفش‌های نمایندگان ایرانی، تنها ویرانه‌ای بر جای گذاشت و پیكره‌های شكوهمند و ستاره‌آذین آناهید را خرد می‌كرد؛ آیا می‌دانست كه از پس سالیانی دراز، بازماندگان او دگرباره دست‌های خود را بسوی این یادمان‌های گرانپایه ایرانی دراز می‌كنند و سلاح‌های خود را بسوی تندیس‌های فرازمندِ «بامیان بامیك»، تندیس بودای مظهر صلح و آشتی، نشانه می‌روند و حتی مانع برگزاری «جشن گل سرخ» می‌شوند؟
اما به راستی امروزه نیز مردمان بلخ و بادغیس و هرات، آن مرز پَـروان و بامیان و چَـخچَـران، آن مردمان شِـبرغان و سمنگان و بغلان و بدخشان و آن شیران تُـخار و «دره پنج‌شیر»، دانند چاره كار را نرم نرمك. و اینان اینك شبیه همان ترانه‌ای را می‌سرایند كه پیش از این پدرانشان برای پسر هیثم ساختند و طبری آنرا روایت كرده است و هنوز هم در افغانستان سروده می‌شود:
از ختلان آمدی/ با روی سیاه آمدی
آواره باز آمدی/ خشك و نزار آمدی
آیین برافراشتن درفش كاویانی در بلخ باستانی یا مزارشریف امروزی كه در بیست كیلومتری بلخ واقع است، پیشینه‌ای چند هزار ساله دارد. در اوستا، بلخ با پاژنام «سریرام اردوو درفشام» همراه است؛ به معنای «بلخ زیبا با درفش‌های برافراخته». تعبیری كه در ادبیات پهلوی و در شاهنامه فردوسی به گونه «بلخ بامی» (بلخ درخشان) ماندگار شد.
«درفش‌های برافراخته» به پایتختی و مركزیت بلخ اشاره می‌كند، جایگاهی كه سرداران و نمایندگان سرزمین‌های ایرانی درفش‌های خود را در كنار یكدیگر و در پیرامون درفش كاویانی، در «انجمن‌گاه نوبهار» و در آغاز هر بهار بر می‌افراخته‌اند و یگانگی و یكرنگی و همبستگی همه مردمان سرزمین‌های ایرانی را پیمان می‌گذاردند و یادآوری می‌كردند.
به گمان نگارنده، درفشی كه امروزه در مزارشریف برافراشته می‌شود، «درفش كاویانی ایران» است. چرا كه درفش كاویانی آنگونه كه در شاهنامه فردوسی به روشنی بیان شده است، با سه پارچه سرخ و زرد و بنفش، آذین می‌شده است و درفش مزارشریف نیز با سه پارچه سرخ و زرد و بنفش، برافراخته می‌شود:
فرو هِشت ازو سرخ و زرد و بنفش/ همی خواندش كاویانی درفش
به پیش اندرون كاویانی درفش/ جهان زو شده زرد و سرخ و بنفش
آیین برافراختن درفش در افغانستان بنام «میلَـه گل سرخ» (جشن گل سرخ) یا مراسم «ژنده بالا» نامبردار است. نام گل سرخ از آن روست كه در آغاز بهار، دشت‌های پیرامون بلخ كه به دشت شادیان شناخته می‌شود و در كنار هجده نهر بلخ‌رود و پیرامون دریاچه باستانی بلخ كه امروزه خشك شده است، آكنده از گل‌های سرخ لاله می‌شود. گل‌هایی كه تمامی دیوارهای نوبهار را با آن می‌پوشانده‌اند و آذین می‌كرده‌اند.
منظور از گل سرخ در افغانستان، گلی است كه در ایران امروزی بنام گل شقایق مشهور است كه خود نوعی از گل لاله می‌باشد.
توجه به جزئیات این گل نشان می‌دهد كه گل سرخ لاله یا شقایق با سه ویژگی به آیین برافراشتن درفش در مزارشریف شباهت دارد. نخست اینكه این گل از سه رنگ سرخ و زرد و بنفش تشكیل شده است؛ گلبرگ‌ها به رنگ سرخ، انتهای گلبرگ‌ها به رنگ بنفش و پرچم‌ها به رنگ زرد هستند. پس رنگ‌های این گل با رنگ‌های درفش كاویانی همانند است. دوم اینكه ده‌ها پرچم میانه گل، به دور میله مركزی بلند آن گرد آمده‌اند، همانند گرد آمدن درفش‌های نمایندگان ایرانی بر پیرامون درفش كاویانی. سوم اینكه گل سرخ لاله یا شقایق، تنها بصورت خودرو و در دشت‌های آزاد می‌روید و شكوفان می‌شود و هیچگاه نمی‌توان آنرا در اسارت نگهداری كرد؛ چرا كه بلافاصله پس از چیده‌شدن و حتی در بهترین شرایط نگهداری، به سرعت می‌پژمرد و از بین می‌رود. به این سبب این گل نشان و نماد آزادگی است و درفش كاویانی نیز نشان ونماد آزادگی خوانده می‌شود.
اهمیت نیایشگاه نوبهار در فرهنگ ایرانی تا بدان پایه بوده است كه شاهنامه فردوسی آنرا قبله‌گاه ایرانیان گزارش كرده است:
به بلخ گزین شد برآن نوبهار/ كه یزدان پرستان برآن روزگار
مر آن خانه داشتندی چنان/ كه مر مكه را تازیان این زمان
اما از سوی دیگر واعظ بلخی، نوبهار را قبله‌گاه شیطان روایت كرده است: «خانه شیطان در نوبهار بلخ است. شیطان هر ساله در آغاز سال نو شمسی احرام می‌گیرد و در آن خانه حج می‌گزارد. در مراسم ابلیس، مردمانی از اطراف و اكناف، از تخارستان و هندوستان و تركستان و عراق و شام بدین شهر در می‌آیند و جشن می‌كنند.»
مزارشریف نه تنها نام شهر، بلكه نام آرامگاه و مزاری باشكوه با بهترین نمونه‌های هنر معماری و كاشیكاری و آذین‌بندی ایرانی در دوره تیموری است. بنای تازه‌تر این مزار به فرمان سلطان حسین بایقرا و وزیرش امیر علیشیر نوایی بر بنیاد آرامگاه ناشناخته باستانی دیگری ساخته شده است و از زمان او و بر اثر خوابی كه سلطان دیده بود، این مزار به امام علی نسبت داده شد.
امروزه برخی بر این گمانند كه مزارشریف، آرامگاه زرتشت است و این گمان دور از واقع به نظر نمی‌رسد. اما برخی مردمان شمال افغانستان این مزار را به شخص خاصی منتسب نمی‌كنند و از آن تنها با همین نام ناشناخته «مزارشریف» یاد می‌كنند.
در جشنگاه نوروزی یا «میلَـه گل سرخ» در بلخ یا مزارشریف امروزی و در ساعت هشت بامداد نوروز (نخستین روز برج حَمَل) همه مردم شهر و همچنین بسیاری كسان از شهرها و كشورهای دور و نزدیك و از ایران و ورارودان و هندوستان و پاكستان، در دیهه «خواجه خیران» قدیم یا مزارشریف امروزی و در پیرامون جایگاه برافراشتن درفش كاویانی گرد می‌آیند و به رقص و سرود و شادمانی و پایكوبی و دست‌افشانی می‌پردازند. انبوه مردمان و مسافران به اندازه‌ایست كه همه خانه‌ها و مسافرخانه‌ها و چادرها و گوشه و كنار باغ‌ها و پردیس‌ها و چمنزارها و زیر چادر آسمان انباشته از انبوه مردمان می‌شود.
در میان این شور و غوغا، درفش كاویانی به اهتزاز در می‌آید و تا چهل شبانروز بر فراز بلخ بامی و در زیر آسمان سرزمین‌های ایرانی تبار و به گفته یعقوبی «در وسط خراسان» در اهتزار می‌ماند. در این چهل روز هر كس كوشش می‌كند تا با اندكی تكان دادن بوسیدن آن، به نیایش برای میهن بپردازد:
ای وطن آزاد و شاد و خرم زیباستی/ عشق پاكت در دل هر كس دو بالا می‌شود
جشنگاه گل سرخ، همچنین جشنگاه كودكانی است كه با سرخوشی و شادی به اسپك سواری، چرخ‌ فلك سواری، بادبادك پرانی، خواندن ترانه‌های نوروزی و آتش بازی روی می‌آورند.
در جشنگاه نوروزی بلخ و مزارشریف همچنین دسته‌های ساز و سرود، دسته‌های بازی‌های محلی و ورزشی همچون كشتی‌گیری، بز كِشی، اسبدوانی، نیزه‌پرانی، چوب‌بازی، توپ‌بازی، چوگان‌بازی، شمشیربازی، سنگ‌پرانی، مسابقه انتخاب بهترین حیوانات و بسیاری بازی‌های دیگر برگزار می‌شود.
كوچه‌های نوروزی مزارشریف آكنده است از دست‌ساخته‌های هنرمندانی كه در طول زمستان بهترین آثار خود را برای كودكان ساخته‌اند، برای سازندگان بلخ فردا. در جشنگاه نوروزی همچنین شیرینی‌پزها، كلوچه‌پزها، حلواگرها و پزندگان دیگر خوراك‌واری‌ها همه در كنار مردمند.
همانگونه كه گفته شد خواندن سرود و ترانه‌های نوروزی از ویژگی‌ها و بایسته‌های میله گل سرخ است. در این سرودها به دلفریبی گل‌های سرخ لاله دشت شادیان و به زیبایی‌های شهر مزارشریف و گنبد سبز مزار و چمنزارهای گسترده بلخ و سرافرازی و خرمی میهن اشاره می‌شود.
در این چهل روز، در سارسر شهر آكنده از لاله‌ها و چراغانی شده مزارشریف، آوای ترانه مشهور «ملا ممدجان» از هر كوی و برزن شنیده می‌شود. ملا ممدجان، محبوب‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین سرود نوروزی برای مردم است. این ترانه از زبان دختری سروده شده است كه آرزوی همسری با جوانی به نام ممدجان را دارد و آرزو می‌كند كه در جشن گل سرخ، خواسته او برآورده شده و دشواری‌های بازدارنده پیوند آنان برطرف شود. همچنین سرود «میله نوروز» از سرودهای زیبای دیگریست كه جوانان با جامه‌های زردوز و سلسله‌دوز بطور دسته‌جمعی می‌سرایند.
آیین نوروزی مزار شریف، یكی از كهن‌ترین و باشكوه‌‌ترین مراسم نوروزی در سراسر سرزمین‌های ایرانی‌تبار است. بایسته است اكنون كه رادیو و تلویزیون ایران در باره این مراسم سكوت پیشه كرده است، فرزندان خود را با چنین آیینی آشنا كنیم كه نشانه‌های فراوانی از همزیستی انسان‌ها، صلح و دوستی، پاسداشت پدیده‌های طبیعت، شادی و سرور، آزادی ابراز عشق، همبستگی ژرفانه مردمان و بسیاری هنجارهای دیگری را كه جهان امروز در آرزوی دستیابی به آن است را یكجا با خود دارد.




مطلب از سایت:



۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

ما ایرانیان هرگز از خود "خط مستقلی" نداشته ایم

شهر براز

رادیو فرانسه در ادامه‌ی مجموعه برنامه‌های خود با عنوان «نقد باورها» این بار به خط ایرانیان ایراد گرفته است. نام این بخش چنین است: ما ایرانیان هرگز از خود «خط مستقلی» نداشته‌ایم.

پیش از این که به پاسخ این ادعا بپردازم اجازه بدهید به چند نکته اشاره کنم:۱- به نظر می‌رسد که گویا مجری برنامه آقای فرزاد جوادی - که اصلا هم بی‌طرف نیست - دوست دارد با گزیدن عنوان‌های جنجالی - که گاه مستقیم در سخن مهمان نیامده است - نظر خوانندگان را جلب کند. شاید این کار «ژورنالیستی» (به معنای منفی که در زبان ما یافته است!) به نظر برسد اما اصلا حرفه‌ای نیست و شاید بتوان آن را دروغ‌پراکنی نامید. ۲- در
بخش پیشین گفتم که یکی از اشکال‌های این برنامه آن است که تنها یک مهمان دارد و مجری نیز بی‌طرف ۳ - دیگر این که متاسفانه مجری گاه بی‌سوادی خود را نشان می دهد
برای نمونه:
مجری: یکی از کاستی‌های اصلی گذشته‌ی ۶۰۰-۲۵۰۰ ساله‌ی ما ایرانیان نداشتن تاریخ مکتوب درباره‌ی دوران باستان‌مان و آن قسمتی است که بیش از ۱۲۰۰ سال را از زندگی قوم ما و از تحولات تلخ و شیرین اجداد ما را دربرمی‌گیرد... یعنی از آن قسمتی از تاریخ‌مان که بدان می‌بالیم... هیچ کس واقعیت این امپراتوری بزرگ را نمی‌تواند انکار کند.

در کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» نوشته‌ی شادروان مرتضا راوندی در فصل هخامنشیان آمده است که آنان به طور روزانه کارهایشان را ثبت می‌کردند و گزارش‌های گوناگونی برای بایگانی خود تهیه می‌کردند। از این گذشته، از هخامنشیان علاوه بر سنگ‌نبشته‌ها آثار فراوانی هست که هم اکنون در دانشگاه شیکاگو به امانت سپرده شده‌اند। پیشتر درباره‌ی «بایگانی دژ پارسه» (Persepolis Fortification Archive) و محتوای جالب و مهم آن نوشتم. یعنی همان مجموعه‌ی بی‌بهایی که چندی پیش گروهی از امریکاییان خواستار فروش آن برای پرداخت غرامت و بدهی دولت ایران بدانان شدند! گزارش بازخوانی این مجموعه از لوحه‌های گلی کتابی است نزدیک ۸۰۰ صفحه که بنداد خاوری (Oriental Institute) دانشگاه شیکاگو آن را به سال ۱۹۶۹ م/ ۱۳۴۸ خ منتشر کرده است. یعنی حدود ۴۰ سال پیش! شاید آقای مجری به دنبال کتاب صحافی شده و انتشاراتی از همان دوران هخامنشیان می‌گشته است که آن را نیافته است. مجری دوباره بر این ناآگاهی و باور اشتباه خویش پامی‌فشارد. نمونه‌ی دیگر:
این را نمی‌توان منکر شد که از آن دوران تاریخ مکتوبی نداریم. کسی از اجداد ما ایرانیان طی آن ۱۲۰۰ سال نه نوشته‌ای به عنوان تاریخ نه در بطن علم نه در فلسفه و نه در ادبیات از خود برجا نگذاشت. اگر تاریخ مکتوب داریم همه مربوط به ۱۴۰۰ سال بعد است. تا پیش از حمله‌ی اعراب پدران ما از خود نوشته‌ای بر جا نگذاشتند.
اگر ایشان نام روزبه پسر دادویه یا همان عبدالله ابن مقفع را شنیده بود، می‌دانست که وی بسیاری از آثار نوشتاری یا مکتوب پدران ما را که متعلق به همان دوران ۱۲۰۰ ساله‌ی پیش از حمله‌ی اعراب است به زبان عربی برگرداند. (در ضمن ساختار «نه .. نه .. فعل منفی» غلط است. باید بگوید: «نه در تاریخ به جا گذاشته نه در فلسفه».)۳- میهمان برنامه، آقای دکتر همایون کاتوزیان، نیز گاه اشتباه‌هایی می‌کند مانند:
کاتوزیان: ما مدیون مورخین یونانی هستیم به خصوص هرودت... حدس زده می‌شود شاهنامه بر مبنای کتابی به نام خدای‌نامگ بوده که در زمان ساسانیان جمع‌آوری شده بود. البته خیلی از متخصصان امروز معتقدند که شاهنامه اساسا مبنایش شفاهی بوده است. شاهنامه تاریخ نیست اساطیر افسانه و تاریخ افسانه‌ای است. شاهنامه به کلی درباره‌ی هخامنشیان ساکت است. درباره‌ی اشکانیان می‌گوید من اطلاع زیادی ازشان ندارم.

کاش دکتر کاتوزیان هم از فردوسی می‌آموخت و درباره‌ی چیزی که نمی‌داند همین کار را می‌کرد و می‌گفت من اطلاع ندارم. نمی‌دانم منظور وی از این که می‌گوید مبنای شاهنامه شفاهی بوده چیست و کدام متخصص امروزی چنین حرفی زده است. اگر شاهنامه را خوانده بود می‌دید که فردوسی همه جا از «دفتر باستان» نام می‌برد. آیا منظور از شفاهی بودن مبنای شاهنامه یعنی شاهنامه‌ی منثور ابومنصوری شفاهی بوده یا وجود نداشته؟ آیا خدای‌نامگ وجود نداشته؟ یا ابن‌مقفع چنین کتابی را از خودش درآورده؟ یا مبنای خدای‌نامگ ساسانی شفاهی بوده؟ درباره‌ی نیامدن نام هخامنشیان در شاهنامه نیز پژوهش‌هایی شده است. برای نمونه مقاله‌ی شادروان دکتر علیرضا شاپور شهبازی درباره‌ی ارتباط ساسانیان و هخامنشیان که پیشتر بدان اشاره کردیم. ۴- طرفداری بیش از اندازه از یونان. بعد بحث جالبی مطرح می‌شود درباره‌ی علت این که چرا اجداد ما اصلا تاریخ ننوشته‌اند!


مجری: چه دلیلی دارد که یک نفر از اجداد ما تاریخ ما را ننوشته باشد؟کاتوزیان: این برمی‌گردد به جامعه‌شناسی تاریخی ایران। به نظر من دلیل اصلی آن این است که آزادی بیان و قلم - که ما در یونان باستان داشتیم - در ایران باستان نبود. این کارها تشویق نمی‌شد. آزادی خیال نبود. دلیلش این نیست که آدمها به طور بالقوه نمی‌توانند این کار را بکنند.


آقای دکتر کاتوزیان از آزادی بیان و قلم در یونان باستان می‌گوید و این که در ایران چنین چیزی نبوده است. اگر در یونان باستان، بر خلاف ایران باستان، آزادی بیان و اندیشه بود چه طور آناکسارگوراس (Anaxagoras) به خاطر این که گفت خورشید توده‌ی فروزانی است بزرگتر از پلوپونس (Peloponnese) متهم شد که اندیشه‌های «خطرناک» دارد و مجبور شد آتن را ترک کند؟ اگر نام آناکساگوراس را نشنیده نام سقراط را که حتما شنیده است. آیا سقراط هم به خاطر آزادی بیان مجبور شد جام شوکران را بنوشد؟ و بسیار نمونه‌های دیگر.باید خدا را شکر کرد که آقای دکتر کاتوزیان به ایرانیان تخفیف دادند و نگفتند ایرانیان بالقوه استعداد این کار را نداشتند و ندارند.آقای دکتر گاه اطلاعات تاریخی نادرست هم دارند. برای نمونه:
کاتوزیان: منشور کورش آزادی دادن به مردم کشورهای دیگر مانند بابل و کلده و یهودیان و مصر که کورش فتح کرده بود! ... کتاب‌های طب و قانون و حقوق مانند نوشته‌های ابوعلی سینا...
استوانه‌ی کوروش به مردم مصر آزادی نداد زیرا کوروش اصلا مصر را فتح نکرد و به مصر هم نرسید! این استوانه پس از فتح بابل نوشته شده و تنها مربوط به آزادی مردم بابل است نه کلده و مصر. مصر در زمان کمبوجیه (کامبیز) پسر کوروش به دست ایرانیان افتاد. من نمی‌دانم که آیا ابوعلی سینا کتابی در زمینه‌ی قانون و حقوق نوشته باشد. اگر اشاره به کتاب «قانون» بوعلی است این کتاب مربوط به پزشکی است. اما برگردیم به موضوع اصلی بحث یعنی خط ایرانیان. در صفحه‌ی این بخش از برنامه نوشته شده که
در دوران باستان گرچه از خود خطی نداشتیم، ولی از خط‌های میخی دیگران به نام خود استفاده کردیم.


سپس در خود برنامه مجری توضیح می‌دهد که منظورش از جمله‌ی آخر چیست:
مجری: ممکن است توضیح دهید که خط میخی دوران باستان ما چه بود؟ آیا این خط را ما خودمان اختراع کردیم یا عاریه گرفتیم از ایلامی‌ها و آرامی‌ها؟ آن طور که در مدرسه به ما گفته بودند خط میخی خط ایرانی بود। ولی بعدها که آدم خودش کتاب می‌خواند می‌بیند نه خیر این خط هم یک تلفیق ناقصی بود از خط‌های ایلامی و آرامی

کاتوزیان: بله خط میخی همان طور که فرمودید مربوط می‌شود به سنت‌های باستانی سامی. خط پهلوی نیز همین طور. منتها از خط میخی خیلی پیشرفته‌تر بود.


نخست این که اختراع خط میخی را به سومریان نسبت می‌دهند که سامی نبودند گرچه پس از آنان اکدیان و آسوریان و بابلیان سامی هم این خط را به کار بردند ایلامیان نیز خط میخی را از اکدیان گرفتند و آن را ساده کردند.خط سومری نزدیک ۶۰۰ نشانه داشت، خط ایلامی ۱۳۰ تا و خط پارسی نزدیک ۵۰ تا. دوم آن که ما در دوران باستان از خود خط داشتیم. به نظر بیشتر کارشناس (مانند گرنوت ال. ویندفوهر Gernot L. Windfuhr) ایرانیان در دوران هخامنشی برای نوشتن زبان پارسی خط میخی خودشان را اختراع کردند و این خط ربطی به دیگر خط‌های میخی آن دوران ندارد. پس از آن نیز دین‌دبیره (خط دینی) را داریم که آن هم از اختراع‌های ایرانیان در زمان ساسانیان است برای نوشتن متن‌های دینی. و بسیار هم دقیق بود.

سوم این که بیشتر خط‌های دنیا تلفیقی و «عاریه» است. یونانیان خط خود را از فنیقیان «عاریه» گرفتند و آن را متناسب کار خود کردند. برای نمونه شکل و نام حرف «آلفا» از شکل ساده‌شده‌ی واژه‌ی آلفا در فنیقی می‌آید به معنای گاو. در خط فنیقی حرف آلفا (α) به شکل سر و شاخ گاو نر بود. در خط یونانی با چرخش ۹۰ درجه‌ای به شکل A درآمد البته هنوز آلفای کوچک به همان شکل سر گاو است. همین طور حرف «بتا» که از شکل و نام بتا در فنیقی می‌آید. بتا با «بیت» (خانه) در عربی هم‌معنا است. شکل ابتدایی بتا نیز خانه‌ای بود با حیاط که در خط یونانی با چرخش ۹۰ درجه به صورت β درآمد. حرف گاما (Γ) از نام شتر در زبان فنیقی می‌آید که در عربی «جمل» است شکل آن هم ساده شده‌ی شتری با کوهان است (برگرفته از فرهنگ بزرگ وبستر).خط لاتین بر پایه‌ی خط یونانی ساخته شد.

در دوران بعدی هم خط روسی (سیریلیک) به دست کشیشی به نام سیریل بر پایه‌ی خط یونانی ساخته شد. خط زبان‌های انگلیسی و فرانسه و دیگر زبان‌های اروپایی بر خط لاتین بنا شد. خط عربی بر پایه‌ی خط نبطی بود که پس از اسلام ایرانیان آن را به شکل کامل امروزی درآوردند و آن را برای نوشتن زبان خود نیز به کار بردند.


مجری: برای این که جای تردیدی باقی نماند از لحاظ متن‌های نوشته شده آیا می‌شود گفت که حقیقتا دوران طلایی ادبیات فلسفه و علوم ما همه پس از اسلام و اعراب بود.


در این که پس از اسلام ما دارای دوران درخشانی هستیم شکی نیست اما این چه ربطی به «اعراب» دارد؟ آیا منظور آن است که ما از صدقه سر «اعراب» به این دوران شکوفا و طلایی رسیدیم؟ من همواره نوشته‌ام که ما نباید دوران پیشااسلامی را در مقابل پسااسلامی بگذاریم و به یکی حمله کنیم و از دیگری دفاع। در هر دو دوران دستاوردهای مهمی داشته‌ایم. برای نمونه به نوشته‌ی ویلی هارتنر (Willy Hartner)، از کارشناسان اخترشناسی باستانی، کهن‌ترین سند مکتوب از تفاوت‌گذاری انسان‌ها بین سال اختری (sidereal year) و سال هورگردی (tropical year) به دوران داریوش بزرگ هخامنشی برمی‌گردد.

(برای اطلاع از تفاوت این دو نگاه کنید به نوشته‌ی دکتر محمد حیدری ملایری، اخترشناس بزرگ ایرانی در نپاهشگاه (رصدخانه‌ی) پاریس، به نام نگاهی نو به گاهشمار ایرانی با سپاس از ایشان برای بیان این نکته )

پی‌نوشت: آقای رضا مرادی غیاث‌آبادی هم در وبگاه خود قول داده که در نقد این برنامه مطلبی بنویسد.به زودی مطلب ایشان را هم میبینیم.




مطلب از سایت شهربراز:
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/03/blog-post_22.html

نگاهی نو به گاهشماری ایرانی مطلب بسیار خواندنی اقای محمد حیدری ملایری را در این مکان ملاحظه فرمائید:
http://aramis.obspm.fr/~heydari/divers/ir-cal-per.html