۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه

یوسف در چاه....

شیوا مقدم


موهای بلند سیاهش را مثل همیشه عقب زده بود. نگاهش مدام رو به پائین بود تا غم درونی اش را پنهان کند.
زاده تهران و اصلا لنکرانی ست و از بدی روزگارمان خداوند مثل بسیاری از هم نسلی های من گذر اجباریش را به نا کجا آباد های دیار غربت انداخته است. صورت استخوانیش تاریک و تکیده به نظر میرسید. نا خود آگاه انگشتان دستانش را می مالید. ناخن هایش از روغن ماشین سیاه بودند. . . همانطور که به دست هایش نگاه میکرد برای چندمین بار تکرار کرد: "اصلآ شوکه شدم !... دلم خوش بود که حد اقل اونجا یه چیزی دارم و وقتی برگردم به دردیم بخوره ...".
گفتم: " آخر چطور تونست همه را بفروشه، چرا مادرت جلوش رو نگرفت ؟"
گفت :"آخر من و خواهرم تنها ورثه بودیم و من مثل چشمم او رو دوست دارم و بهش اطمینان کردم و چون اونجا نیستم وکالت ارث پدری رو به او داده بودم. اما اصلآ قراری برای فروش نبود ... مادرم میگه، چکار کنم ... فروخت دیگه ... کاریش نتونستم بکنم !".
گفتم :" بهش چیزی نگفتی؟".
گفت :"چرا، بهش گفتم خواهر، من به تو اطمینان کردم... ولی تو بمن کلک زدی. میدونی چی بهم جواب داد ؟ جواب داد که کار خوبی کردم فروختم ... همه این ارث مال منه !... این حق منه !... تو رفتی خارج، خوش میگذرونی... تو توی ایران نیستی....".
حرفش را ادامه نداد. به پنجره نگاه میکرد، به دو پرنده ای که در دور دست ها پرواز میکردند.
در فکر سال های گذشته بود و سال هائی که خواهند آمد. میان گذشته و حال دیواری بود که امروز بلندتر از هر زمان دیگر به نظرش میرسید.


اینکه امروز این مطلب را می نویسم به این دلیل است که میبینم آن کارهائی که زمانی دولت به حق و ناحق در قبال اشخاص با گرز احکام مختلف روا میداشت امروز بین خانواده ها رواج پیدا کرده.: مصادره اموال ! اما اینبار نه به حکم طاغوتی بودن بلکه به قصاص غیبت !
برای من حل این تضاد بسیار مشکل است که چگونه در بین مردمی که در طول تاریخ طولانی و پر فراز و نشیبشان همواره به مهربانی، مهمان نوازی و همیاری شهره عام و خاص بوده اند الگو های رفتاری اینچنینی بسرعت رشد کرده.

در سال هائی که گذشته، شاید بارها و بارها، شاهد چنین مسئله ای بودم و مردان و زنانی را دیده ام با خشم و درد فرو خورده از زخمی که نا گهان با دست نزدیکترین اقوام به روحشان وارد شده. انسان هائی که چون مجبور به ترک وطنشان بودند و سالهائی غایب ماندند، گاه ملک و مال هاشان که ثمره سال ها کار و تلاششان بوده و گاه ارث والدینشان بطور ناجوانمردانه ای از دستشان گرفته شده و همه دارائیشان را از دست داده اند. بسیاری از مواقع شاهد بوده ام که این افراد بخاطر سن و سال نه چندان کمی که داشتند یا مسئولیت خانوادگی هرگز نتوانستند ضایعات حاصله از این مسئله را در زندگی خودشان جبران یا برطرف کنند.
مرد و زنی را بیاد دارم که هر دو دبیر دبیرستان های شیراز بودند. سال ها پیش ... در یک بعد از ظهر مجبور شدند هر سه پسر خودشان را از مدرسه بردارند، خانه و کاشانه را رها کنند و با یک چمدان لباس جانشان را بردارند و به تهران بگریزند. از آن روز به بعد اودیسه این خانواده پنج نفره شروع شد. از تهران به ........ و در نهایت به آلمان. دلشان به این خوش بود که خانه ای نو ساخته و مغازه ای دارند که به اندازه ای خوب کار میکند که نه تنها برادرشان آنجا مشغول به کار است بلکه دو نفر دیگر را هم نان میدهند و در نهایت میتوانند از راه فروش آن خانه و کار کرد مغازه در غربت زندگی خود و سه فرزند را تا حدی بگردانند. بی خبر از آنکه همان برادر با استفاده از غیبت آنها، با کمک مادر، خانه و مغازه را بنام خود کرد و هرگز ریالی هم به آنها پرداخت نکرد و من در طی سال ها شاهد از بین رفتن درد آور این خانواده بودم.

دوستی که چند سالیست در آمریکا زندگی میکند و برادرانش پنج سال پیش با همکاری یکدیگر خانه اش را در تهران فروخته و پولش را بالا کشیدند، برای تسلی دل خودش در حالیکه اشک میریخت ، میگفت: " میدانی... این ها به سه فرزند من هم رحم نکردند، اما من دلم خوش است که مثل آنها نیستم، در نهایت من بر حقم و روسیاهی به آنها خواهد ماند. من یوسفم و برادرانم مرا به چاه انداختند !"....

۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

کتیبه خارک وجود نداشت اگر شهرام اسلامی نبود


رضا مرادی غیاث آبادی

ساعتی پیش وقتی شنیدم میراث فرهنگی استان بوشهراز آقای مهندس شهرام اسلامی به عنوان مظنون اصلی تخریب سنگ‌نبشته خارک شکایت کرده و نامبرده باچنین اتهامی دستگیر و بازجویی شده است، تعجب نکردم اما بسیار اندوهگین شدم.



تعجب نکردم، چرا که در همیشه تاریخ ما، کسانی که خود عامل کوتاهی‌ها، تباهی‌ها، نابخردی‌ها، ویرانگری‌ها و اجحاف‌ها بوده‌اند، با شگردهای خاص و شناخته شده خود و با استتفاده از موقعیت و امکانات خود، بار مسئولیت و عواقب رفتارهای نادرست خود را بر گردن شخص بی‌گناه و مظلومی گذارده‌اند که خود ای بسا از کوشاترین و پرآرزوترین اشخاص برای سرافرازی و پیشرفت و بالندگی سرزمین و جامعه خود بوده است.


از همین رو، کاملاً انتظار آن می‌رفت که کسانی که در انجام وظیفه قانونی و شرح وظایف سازمان متبوع خود کوتاهی و قصور کرده‌اند، برای رفع اتهام از خود، و بخاطر فرافکنی از همه بی‌توجهی‌هایی که در حفظ و نگهداری کتیبه خارک مرتکب شده بودند، شخصی را به عنوان عامل اصلی تخریب کتیبه معرفی و به دادگاه بکشانند که آشنایی همه ایرانیان و جهانیان با این کتیبه، مدیون تلاش‌های ارزنده و پیگیرانه اوست.


در همیشه تاریخ ما، نام نیک همین مردان بزرگ و دوستدار سربلندی میهن بوده که باقی مانده و با چنین پرونده‌سازی‌ها و اتهام‌هایی، تنها به محبوبیت و مظلومیت آنها اضافه شده است.


بدون ذره‌ای اغراق ادعا می‌کنم که کتیبه خارک وجود نداشت، اگر مهندس شهرام اسلامی نبود.


او بود که برای نخستین بار پی به وجود کتیبه‌ای در منطقه برد و سال‌ها کوشش کرد تا توجه مسئولان و پژوهشگران و رسانه‌های گروهی را بدان جلب کند. کوشش‌هایی که به نتیجه رسیدن آن دو سال تمام به درازا کشید و تنها در هشت ماه گذشته بود که به بار نشست و اخبارش در سراسر جهان منتشر شد.


با عکس‌ها و علاقه‌مندی او بود که توانستم در آبان‌ماه گذشته، نخستین آوانوشت کتیبه را منتشر کنم و باز هم با یاری او و همکاری بخشداری خارک بود که توانستم کتیبه را از نزدیک مطالعه و بررسی کنم. در همان سفر بود که پی به شور و شوق بی‌پایان و پشتکار خستگی‌ناپذیر شهرام اسلامی برای شناسایی و بررسی و معرفی همه آثار جزیره خارک- این جزیره فراموش شده خلیج فارس- بردم.


او بود که با شور و شوق بی‌اندازه‌ای، هر روز‌ سراسر جزیره را درمی‌نوردید تا اثر تازه‌ای و ردی از پیشینیان پرافتخار خود در آن بیابد و همین جستجوهایش بود که منجر به کشف نردهای سنگی و سمت‌نمای جغرافیایی در خارک شد. آثاری که حتی یک نمونه مشابه آن در ایران وجود نداشت.


او بود که بخاطر بی‌توجهی‌های مسئولان میراث فرهنگی بوشهر در حفظ و نگهداری کتیبه، ترتیب حصار موقتی در پیرامون کتیبه را داد و می‌دانم که هر روز با دوچرخه به آن کتیبه و دیگر آثارنویافته سرکشی می‌کرد و نگران سرنوشتشان بود. همان دوچرخه‌ای که سال گذشته او را از کرانه خلیج فارس به کرانه دریای مازندران (کاسپی) برده بود و آب‌ خلیج فارس را به آن دریا سپرده بود.


و نیز او بود که در بامداد روز دهم خردادماه امسال با لحنی گرفته و مغموم، خبر تخریب سنگ‌نبشته خارک را بگونه‌ای به من داد که بغض نهفته در صدایش، امکان سخن‌گفتن بیشتر را به او نمی‌داد.


شهرام اسلامی یک میهن‌پرست کوشنده و پرافتخار است و چنین نیز خواهد ماند. اما از تهمت‌زنندگان به او، تصویری نازیبا و بدون نام نیک بخاطر قصور در وظایف قانونی و میهنی به وجود آمده و برای آیندگان نیز باز خواهد ماند.


برگرفته از سایت پژوهش های ایرانی:


http://www.ghiasabadi.com/eslami.html

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

دارالفنون ، موسیو لومر و اولین سرود ملی ایران (I)


شهرام آقائی پور



دارالفنون که نتیجه آشنایی ما با مغرب زمین بود، بیست سال پیش از دارالفنون ژاپن و سه سال پس از گشایش دارالفنون عثمانی در روز یکشنبه پنجم ربیع الاول سال 1268 ق / 1852 م، سیزده روز پیش از کشته شدن بانی آن یعنی امیرکبیر، افتتاح شد. (I) این مدرسه که حکم دانشگاه آن زمان را داشت؛ اولین مرکز دانش اندوزی در دوره جدید بود که بعدها گسترش یافته و شعبه های مختلفی نیز به آن افزوده شد.


چهارسال پس از تأسیس دارالفنون، دو نفر از اعضای هیأت نظامی فرانسه به نام های بوسکه (
Bousquet) و معاونش رویون (Rouillon)، به منظور سروسامان دادن موسیقی نظامی به ایران اعزام شدند.

آن دو، در سال 1855 م یک دسته موزیک به شیوه متداول برای دربار سلطنتی ایران ترتیب دادند. بوسکه سال 1273 ق / 1857 م ایران را ترک کرد و رویون هم که مردی رنجور و بیمار بود، گرچه تا 1284 ق / 1868 م در ایران بود، اما به واسطه عدم پیشرفت شاگردان موزیک، عملاً در کار خود موفق نبود. (
II
)

لازم به یادآوری است؛ وقتی بوسکه به وطن خود بازگشت و فعالیت رویون هم به سبب بیماری متوقف شد، شخصی به نام مارکو (
Marco
) از ایتالیا برای آموزش دسته موزیک به خدمت گرفته شد. مارکو مردی عامی بود که تنها در نواختن کلارینت (قره نی) آشنایی داشت!

از آن جا که در این برهه لزوم دسته های موسیقی نظامی به سبک جدید جزء لوازم تشریفات سلطنتی بود، مورد توجه ناصرالدین شاه قرار می گیرد. دولت ایران مصمم می شود، تا به موسیقی نظامی سروسامانی دهد؛ بنابراین به سفیر خود در پاریس مأموریت می دهد تا با دولت فرانسه مذاکره کرده و از مسئولان بخواهد شخص مطلع و پر تجربه ای برای این منظور معرفی کنند. مارشل نیل (
Niel
) وزیر جنگ فرانسه «مسیو لومر» را بر می گزیند.

آلفرد ژان باتیست لومر (
Alfred Jean Batiste Lemaire
) متولد 1842 م فرانسه که معاون دسته موزیک هنگ اول سربازان گارد بود، در تاریخ 1284 – 1285 ق / 1868م به ایران آمد و از این زمان شعبه ای در مدرسه نظام دارالفنون به نام «شعبه ی موزیک» تأسیس شد.

لومر برنامه درسی مدرسه نظام را در هشت سال تنظیم و در ابتدا با 10 هنرجو کار خود را آغاز کرد. برنامه درسی وی آموزش نت با قواعد علمی، نواختن سازهای بادی، کوبه ای، زهی متداول در موسیقی نظام اروپا، آموزش شناسایی پارتیتورهای موزیک نظام، تربیت رهبر ارکستر و تغییرات در اصطلاحات موسیقی نظام رایج در ایران بود. (
III
)

لومر میرزا علی اکبرخان نقاش باشی، استاد زبان فرانسه و نقاشی دارالفنون را به مترجمی گرفت و 10 نفر اول را خود تعلیم داد و تا سه سال شاگرد جدید نگرفت. بعد از این از همان 10 نفر برای تعلیم مبتدیان استفاده کرد. هنرجویان پس از پایان دوره پنج ساله تحصیل به سمت معاون دسته موزیک در قشون خدمت می کردند، هنرجویانی که دوره ی هشت سال را می گذرانیدند، پس از موفقیت در آزمون دیپلم رهبر ارکستر می گرفتند و با درجه افسری به فرماندهی دسته موزیک قشون گمارده می شدند.

لومر را می توان پایه گذار موسیقی علمی و اولین مربی موسیقی نظام در ایران قلمداد کرد. بعدها برخی از شاگردان وی از هنرمندان بزرگ و مفاخر موسیقی ملی ایران شدند. وی در زمان سلطنت سه پادشاه (ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه) در ایران بود. لومر تا درجه سرلشکری ارتقاء پیدا کرد و ریاست کل دسته های موزیک پادشاه را عهده دار بود. ناصرالدین شاه به وی لقب «موزیکانچی باشی» داد و وی را به دریافت نشان شیروخورشید، نشان افتخار و نشان علمی مفتخر کرد.

لومر در تهران از همسرش که نادختری تولوزان حکیم باشی بود، جدا شد و او را با چند اولاد با سالی چهارصد تومان مخارج، به پاریس فرستاد. (
IV
)

ظاهراً لومر پس از کشته شدن ناصرالدین شاه موزیکانچیگری را عملاً رها کرد و با حفظ منصب موزیکانچی باشی دربار به کار دادوستد و تجارت پرداخت. اعتمادالسلطنه در خاطرات روز دوشنبه 7 جمادی الاول سال 1313 ق (سال ترور ناصرالدین شاه) درباره لومر می نویسد: «لومر موزیکانچی که موزیکانچیگری را ترک کرده، سالی سه چهارهزار تومان از دولت جیره و مواجب می گیرد و برای خود تجارت می کند». (
V
)



I - یغمایی، اقبال، مدرسه دارالفنون، تهران، سروا، 1376، ص 57
II - ملاح، حسینعلی، تاریخ موسیقی نظامی ایران، تهران، انتشارات مجله هنر و مردم. 1354، ص 102
III - بلوکباشی، علی و شهیدی، یحیی، پژوهشی در موسیقی و سازهای نظامی دوره قاجار، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1381، ص 78
IV - هفته نامه اختر، ش 46، سال 4، 24 ذی¬القعده 1295 ق ، ص 3.
V - روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 1039

برای شنیدن سرود ملی ایران اثر موسیو لومر به این لینک مراجعه کنید:




برگرفته از سایت:


گفتگوی هارمونیک

http://www.harmonytalk.com/id/1544