۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

بوی باران


فریدون مشیری

بوی باران
بوی سبزه...بوی خاک،
شاخه های شسته، باران خورده...پاک،
آسمان آبی و ابر سفید،
شاخه های سبز بید،
عطر نرگس...رقص باد،
نغمه شوق پرستو های شاد،
خلوت گرم کبوتر های مست،
نرم نرمک میرسد اینک بهار...میرسد اینک بهار...
خوش به حال روزگار...

خوش به حال چشمه ها، دشت ها،
خوش به حال دانه ها، سبزه ها،
خوش به حال غنچه های نیمه باز،
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز...
خوش به حال جام لبریز از شراب،
خوش به حال آفتاب !

ای دل من، گر چه در این روزگار،
جامه رنگین نمی پوشی به کام،
باده رنگین نمی نوشی زجام،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت از آن می که می باید تهی ست...
ای دریغ از تو، اگر چون گل نرقصی با نسیم،
ای دریغ از من، اگر مستم نسازد آفتاب...!

ای دریغ از ما. دریغ از ما...اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبیم شیشه غم را به سنگ،
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ...
هفت رنگش میشود، هفتاد رنگ...!

هیچ نظری موجود نیست: